۸ پاسخ

من حالا از همه متنفرم فک کنم ب خاطر هورمون ها باشه

منم تمام احساسات شما را دارم. حتی ازینکه قراره برش باشه درد باشه اذیت بشم میترسم و ناراحتم. از اون طرف عاشق حبه‌قندمم میخوام صحیح و سالم باشه

منم دقیقا مثل تو شدم

عزیزم تموم احساست یه چیز طبیعیه
خیلی از ماها می‌ترسیم حتی شاید پشیمون بشیم وقتی یه سری چیزا رو میبینیم
سخته مسعولیت یه موجود خیلی کوچیک بهت سپرده میشه
خیلی چیزا تو زندگی تغییر می‌کنه که باید با شرایط وفقش بدی
اینا همه یکم از شیرینی های مادرشدنه که تموم خودتو در اختیار هدیه ای که خدا بهت میده بزاری🥹♥️

عزیزم من تمام عمرم دچار دوگانگی شخصیتیم😑
همیشه ی خدا هم اینجوریم که قشنگ دوتا فکر مخالف همزمان دارم
منم دقیقا همین فکرارو دارم

عزیزم منم از اینکه یکی همیشه باهامه یکم برام ترسناکه ولی حس میکنم همین ۹ ماه بارداری ساخته شده که ما رو برای این رویارویی آماده کنه. همچنین هورمون هایی بعد از تولد بچه تو بدن مادر ترشح میشه که جدایی از فرزند رو براش غیر ممکن می‌کنه.
منم دقیقا مثل شما تو اوج پیشرفت کاریم بودم و با میل خودم کنار گذاشتم و باردار شدم. مطمئن باش با شرایط خودمونو وفق می‌دیم و از پسش برمیایم

فکر می کنم همه حداقل یبار ب این موضوع فکر کردیم ولی خب قطعا شکرگزاریم بابت این معجزه ای ک داره توسط ما رخ میده عزیزم والا منم میترسم ولی ب شیرینیش می ارزه سعی میکنم ب جهات مثبتش فکر کنم بیشتر

عمیقا عاشق نینیمم، قلبم براش میره با هر تکونش خدارو صد هزار مرتبه شکر🩷

سوال های مرتبط

مامان شوکول 🩷 مامان شوکول 🩷 ۱ ماهگی
خانوما میخوام بدونم کسی هست ک اونقدر استرس بعد از زایمان داشته باشه و حس کنه قوت و توان روحی و جسمی برای بچه داری نداره و فقط تموم حسش ترس و و حشت شدید و حس ناتوانی و سیاهی باشه...؟
از بهم ریختگی هورمونی باشع، یا کم اشتهایی و حال بد ویاری ک داشتم ک باعث شده اینروزا ضعیف بشم و یا هرچیز دیگه، این قضیه داره دیوونم میکنه و اصلا نمیتونم حس خوب و قشنگی ب خودم و کوچولوم داشته باشم و حس بدبختی شدید میکنم و حس میکنم ک هیچوقت نمیتونم وظایف مادریمو حتی حداقلشو داشته باشم و حتی از استرس نمیتونم ب بچم عشق و علاقه خوب و اندازه ای داشته باشم...
میدونم قطعا خیلیا درک نمیکنن و امیدوارم اونایی ک خدا بهشون این لطف رو کرده ک احساسات منو تجربه نکنن واقعا نظری ندن چون تحمل اونم ندارم🙃
این پستو زدم ک بعدا اگه تموم این احساسات لعنتیم قشنگ شد و اونطوری ک ازش وحشت دارم دارم نشد، کلی خداروشکر کنم و هم اینکه اگر یسری مث منه بیچاره این احساساتو دارن تجربه میکنن و حتی از ابرازشم خجالت میکشن بدونن ک تنها نیستن...
اینم بگم تازه من کسیم ک قبل از بارداری کلی فکرشو کردم ک مثلا مطمئن شم قرار نیست پشیمون شم و با چشم باز اقدام کنم، چون با وجود مادر دسته گلی ک دارم، از قدیم فوبیای مادرِ بد شدن رو داشتم و حس میکردم تربیت بچه ازم نمیاد و هزارتا ترس از آینده‌ش و اینکه میدونم تحمل کوچیکترین فشاری رو ندارم.. و با اینحال الان آخرش میبینم دوباره اون فکرا و نگرانیای بدتر ازون سراغم اومده ک حتی وقتی میبینم مامانای اینجا انقد ذوق دیدن تودلیشون رو دارن، بیشتر از خودم بدم میاد...
فکنم تهشم باید بگم بمونه ب یادگار 😞