۲۱ پاسخ

الحمدلله که اون روزا گذشتن و الان دسته گل هات کنارتن
ان شاءالله از این به بعدش برات سراسر خوشی و لذت باشه عزیزم🌺🌱

تو یه مادر قوی هستی دوست گلم❤
بهترین ها نصیب قلب مهربون خودت و گل دخترات

پیام هات برا من نمیاد
خداروشکر که روزای سخت تموم شدن یا نسبتا سبک شدن انشالله همیشه سلامت باشین ❤️

خداروشکر که گذشت .همیشه میدیدم چقد دست تنها اذیتی .

دیدی بالخره روزای سخت تموم شدن درسته خسته شدی هم از لحاظ جسمی هم روحی با گذر زمان همه اینا یادت میره جاش رو به بازی و دلخوشی های بچه میده
همینجوری قوی بمان

عزیزم🥰 نورا و دختر من همسنن من با یدونش دارم روانی میشم نه غذای درست میخوره شوهرامونم که بیخیال خدا بت توان بده ازین به بعدم ازپسش بربیای

دیدی وقتی میگذرن چقد حس قوی بودن بهت دست میده

منم همین بودم کلی باآرشا اذیت شدم یهوی بود همه چی
اصلا افتضاح‌اوضاع بدی بود اینم بیقراروگریون مدام
یعنی وقتای بهش فکرمیکنم میگم چه خوب که گذشت
چه خوب دوام اوردم

خداروشکر که توام بسلامتی گذروندی
فقط یه چیزی اشک تو چشام جمع کرد تصور کردم نورا رو....

چقد بچه ها مظلومن اینجور مواقع
نمیدونیم چکار کنی بتونی به هردو خوب ویکدست برسی

برا من هنوز تموم نشده ، دلانا درگیر رفلاکس کوفتی سلینا یبوست و کم وزنی
چقدر ما گناه داریم 🥲

منم اصلا خاطره خوبی ندارم از نوزادیش به دنیا اومد عفونت خون داشت بستری شد منم سزارین شده بودم با درد و گریه میرفتم بیمارستان اصلا استراحت نداشتم فقط تو بیمارستان بودم پسرم رفلاکس و کولیک شدید داشت شب تا صبح بیدار روزم یکم میخوابید دوباره بیدار گریه میکرد دوماهش بود عفونت ادراری گرفت که وارد خونش شد دوباره بستری شد بعد اعتصاب شیر کرد خساسیت به پروتیین گاوی داره پسر من تا چهارماهگی بیشتر وقتا بیدار بود من کلا یه ساعت تا دوساعت میخوابیدم همش میگم خداروشکر گذشت افسردگی گرفته بودم کلا وزن کم کردم زیاد ولی خداروشکر میکنم ک گذشت

چقدر دلم برای پسرم سوخت

عزیزم دلم با این حرفات اشکم دراومد دیگه اصن به بچه دوم فکر نمیکنم نمیخوام اینارو تجربه کنم

آخییییی 🥺🥺🥺

لحظه به لحظه شو که نوشتی من مجسم کردم و جیگرم کباب شد برای معصومیت نورا،خیلی سخته
من که ۶رچی همسرم میگه یه بچه دیگه اصلا نمیتونم وایسم حرفش تموم بشه عصبی میشم،منم تا ۴ماه دخترم از ۲۴ ساعت ۲۲ساعت جیغ میزد و سیاه میشد شبایی که تو خیابونا تا ۴صبح میچرخیدیم یادم نمیره،با گریه میبردیمش با گریه میاوردیمش،اون روزا واقعا دوست داشتم بمیرم
وای خدا تنم میلرزه بهش فکر میکنم
شکر خدا که با سلامتی گذشت
ولی پیر شدم تاگذشت

خداروشکر دومی من کولیک نداشت میغهممت واقعا سخته منم دختر بزرگم کولیک داشت

برای من راحت ترین مرحله همون نوزادیه بچه هامه
بعد ۶ ماهگی ک ۴ دست و پا میرن خیلیییی شیطون میشن
الان روشنا همش دنبالم میاد ، یه دستشویی راحت نمیتونم برم

چقد بچه ها مظلومن 😢 چقدر گناه دارن🥲

دلم واقعا میسوره😭😭😭

پسرمنم کولیک داشت تا۴ماه پدرم دراومد کابوسه برام

باز خداروشکر تنت سالم بوده تونستی بگردونی من بچه هام ۱۹ ماه فاصله دارن تو بارداری اونهمه بستری شدم به کنار سه ماه بعد زایمانم یه روز خوردم زمین پاهام از حس افتاد منه ۲۲ ساله فلج شده بودم یه دخترم سه ماهه بود یکیش ۲۲ ماهه جفتشونم جیغ میزدن گریه میکردن خودم کشیدم رو زمین با گریه به خواهرم زنگ زدم‌گفتم آبجی فلج شدم گفت یعنی چی گفتم نمیدونم آبجی نمیتونم راه برم اومد پشت در نمیتونستم درو باز کنم گریه کردم گفتم نمیتونم زنگ زد شوهرم اومد درو باز کرد اومدن تو هر دوتا بچم تو بغل خواهرم بود اونم نامزد بود طفلک به عروسیش دوماه مونده بود روزا تا عصر میومد پیشم عصرا میرفت دخترامم یکیش دندون در میاورد یکیش کولیک رفلاکس اذیتش میکرد گریه میکرد من حتی نمیتونستم پاشم برم دسشویی به زور دارو عصا بهتر شدم یکماه طول کشید تا راه برم عصبای مرکزیم حین زایمان اسیب دیده بود هنوزم ترمیم نشده کامل گاهی دستام گاهی پاهام یهو میگیره

الهی عزیزم خب نی نیو میدادی شوهرت

منم از نوزاد داشتن متنفرم از بس دخترم کولیک وحشتناک داشت

سلام نزنید این حرف رو من نزدیک زایمان دومم و همین الان دلم میسوزه واسه پسرم

سوال های مرتبط

مامان نینی مامان نینی ۲ سالگی
مامان هایی که جای خواب بچه تونو جدا کردید می‌آید لطفا
سخته؟ اذیت نمیشید؟ وابسته بچه نبودید که حتما پیش خودتون باشه؟
من یه مشکل جدی دارم اونم اینه
از وقتی پسرمو از شیر گرفتم دیگه تو اتاق و رو تختش نمیخوابه، یعنی شب تو حال خوابش میبره میبرش رو تخت نزدیک صبح بیدار میشه شروع میکنه به گریه کردن مجبور میشم بیارمش تو حال بخوابونم
قبلا بیدار میشد شیر می‌خورد می‌خوابید الان اذیت میکنه
تا یک ماه همه مون تو حال میخوابیدیم ولی رو زمین خوابیدنی کمرم خشک میشه تو اتاق بخوابیم هم تا صبح هی باید بریم و بیایم چند وقته خواب راحت نداشتم هلاکم
الان میگم بچه تو حال بخوابه من تو اتاق اگه بیدار بشه فوری میام پیشش چند شب همینجوری گذشته دیگه خودش هم فهمیده من تو اتاقم صدام میکنه یا میاد تو اتاق ، درحال هم قفل و چیز خطرناکی وسط نیست
ولی از شرفی عذاب وجدان میگیریم میگم هنوز کوچیکه باید پیشش باشم شوهرم از من بدتر ، ۳ شب پیش بچه خوابید که تنها نمونه همش بهم میگه چطور دلت میاد تنهاش بذاری🥲
واقعا چه کاری درسته
تو این سن میتونه تنها بخوابه خطری نداره مشکلی پیش نمیاد؟
یا بازم ببرمش تو اتاق شاید به مرور عادت کنه به تختش 😥