منم حاملگی وحشت ناکی داشتم اول از همه تو هفته شش نفس تنگی گرفتم ک نمیتونستم نفس بکشم شبا نشسته میخوابیدم. یک جور نفس میکشیدم همه میترسیدن بعد اون ب خونم ویار گرفتم به همه دنیا ویار داشتم برنج نمیتونستم بو کنم یا کسی میخورد چنان اوووق میزدم ک دل درد میشدم غذا ممیخوردم فقط زیر سروم بودم ـ انقدر ویارم بد بود ب خونه ک رفتن خونم رو عوض کردن. از تو کوچمون رد نمیشدم اوق میزدم میگفتم بوی گند خونم میاد.
من کتری راپرنمیکردم میگفتم سنگین بچم میفته😂
من بند ناف گفتند دور گردن بچه است. چه استرسی کشیدم. مخصوصا میخاستم دراز بکشم ترسم بیشتر بود
منم این حاملگی خیلی سختی کشیدم اول که کلا هيچی نمیتونستم بخورم بس تهوع داشتم و هر چی میخوردم بالا میآوردم و سه ماه اول خوراکم شده بود ماست ونون خشک بعد که ۱۸ هفتگی ورم کلیه جنین و اکوژن قلب که دکتر آمینو سنتز نوشت تا آزمایش با هزار بدبختی وقرض انجام دادم و جوابش اومد نصف موهام سفید شد بعد باز ۳۲ هفتگی که وزن جنین کمه باز سیب زمینی آبپز وتخم مرغ آب پز میخوردم برا وزن که آخرشم بچم با وزن ۲۶۷۰ دنیا اومد
من استراحت مطلق بودم کامل فک کن حتی گورجه نمیخوردم ک اینستا نوضته بود بچه ناقص میشع قند گرفتم از من میشنوین چای و نوشابه رو حذف کنین اوکیه بچم کم وزن شد ایوجی ار شد همون تایم ابجیم ی دعوای بزرگ راه انداخت مامانم از خونش منو انداخت بیرون چون ب بچه ابجیم گفتم خونرو نریز من با این شکم دم ب دیقه نمیتونم جمع کنم اینم بگم شوهرم نبود خونه مادرم بودم کلا البته وسیله هایی ک لازمم بود شوهرم میخرید دکترم خودش میومد میبرد خلاصه پرتم کرد بیرون منم ویارم برگشته بود شوهری هم نبود میومدم خونه اصلا نمیتونستم غذا درس کنم قند هم داشتم ناچار تا دوماه اخر نون ماست خوردم تهش بچه رشد نکرد میرفتم دکتر کلی میترسوند تهش مامانم گف اه بچه ابجیته ک دامنتو گرفته خلاصه ابجیم هیچوقت نمیبخشم بچم بخاطرش رشد نکرد چون دوماه شبو روز گریه کردم چون حتی خونه مامانم میرفتم اب بخورم لیوان ک دستم بود میگف بندازین نجسه با کامانم بهم میخندیدن خلاصه هم بد دلم شکست هم داغون شدم هم طفلی بچم ت شکمم داغون شد خلاصه ک بچه دنیا اومد با وزن کم و چ دردسرا ک تا الان کشیدم خانواده ابجیم نمیبخشم هم موقع بارداری هم تا الان خیلی اذیتم کردن
خیلی خوبه چالش ها
من استرس کیسه آب پاره شدن داشتم و سقط شدن چون قبلش یکی سقط داشتم رازیانه خوردم و ورزش سنگین ندونسته برا هیکل رازیانه میخوردم چربی شکم پهلو رو میبره
تو بعد زایمان دلا حساسیت به پروتعین گاوی داشت من نمیدونستم یکسره بعد شیر خودم بالا میاورد همه میگفتن زیاد میدی بهش و ......بعد دکتر رفتم گفت تو لبنیات بخوری اون میخوره بهش ناسازگار باید رژیم بگیری نخوری منم کلا شیر ندادم شیرخشک دادم
و بعد یک سال ویروس اسهال گرفتن ده روز کامل ده تا بیست بار اسهال شدن
و کلا تا موقع صحبت نمیکنند خیلی سخته بچه داری بگه مامان دل دردم گرسنم خوب میشه دو سال به بعد فک میکنم بهتره
من ماه آخر دیوانه وار ان اس تی میگرفتم چقد خرج کردم واقعا دیوانگی بود الکی الکی هر چی میشد ان اس تی میگرفتم
درمورد بچه داریم من هیچی بلد نبودم هیچی اینفاکول هم استفاده نکردم
و دخترم کولیک و ریفلاکس پنهان داشت ب هرکی میگفتم دخترم نمیخوابه میگفتن طبیعیه ولی نبود
۸ ماه شب زنده داری داشتیم
بنظرم باید قبل زایمان از همه نوع قطره های ضد نفخ و کولیک بخریم بزاریم کنار
و اینکه دخترم زردی داشت منم شیر نداشتم و شوهرمو مادرم اصراااار ک شیر خشک نده
ابجیم از شهرستان اومد فقط ۳ روز شیر خشک داد بچه زردیش رفت ولی اون موقع ۳۲ روزش بود
بارداریم خداروشکر همه چی خوب بود و کلا آدم استرسی نیستم ولی سر زردی بچه خیلی اذیت شدم که بی دلیل بود،همه بچه ها زردی میگیرن و خوب میشن
برا طول سرویکس ک ۳۲ بود خودم جر دادم الکی .الانم دارم با هر حرکت اضافه بچم خودمو از بین میبرم
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.