وایییی خیلی بد بود خیلی زایمان طبیعی بخیه هام باز شدن بواسیر گرفتم بد زایمان بچه زردی داشت ۱۸ بود کولیک واییی روزای سختی بود هیچ وقت نمیخوام دوباره تجربه کنم
من سزایرین هم کرده بودم بچم لگد میزد بخیه هام خون ریزی میکرد تا دو ماه راش میبردم تو خونه ولی من جابی نبردم تا چلش در اومد بعد بردم بیشتر افسردکی بعد زایمان اذیتم کرد اکه نه پسرم ماه بود و هست
من ک افسردگی شدید بعد زایمان گرفتم طوری که گریه میکردم همه باهام گریه می افتادن خیلی بد بود خیلی تا کم کم پسرم سه ماهش شد خوب شدم
منم رفلاکس پنهان داره هیچ جا نمیتونیم بیرم چون فقط باید بخوابه تا شیر بخوره😔
آخ منم ده روز اول واقعا هنگ بودم نمیدونستم چیکار باید بکنم...
همون شب اولی که اوندیم خونه من و مامانم خیلی خوابموندمیومد، به سوهرم کفتم من دو ساعت میخوابم تو چشم از مهوا برنداری ی موقع شیر بالا نیاره توی خواب خفه بشه طغلک تا دوساعت همینطوری نشیته بود نکاه میکرد بچه رو
من آنقدر پوست کلفتم دارم ب سومی فکر میکنم و با خودم برنامه ریزی میکنم😂😂😂😂یکم خستگیم در بره میرم تو کارش 😂😂😂
وااای منیش هیچ وخت هیچ وخت هیچ وخت حەزناکم دفعە تر بارداری و زایمانو دوای زایمان تجربە کم،
من چون شرایط بارداریمم پرخطر بود کلا دیگه بچه نمیارم چون واقعا نمیکشم
من الان سخت ترین دوران رو دارم میگذرونم فقط میخواد بره و کنکاش کنه اینکه بیوفته و سرش آسیب ببینه شده کابوس روز و شبم
ولا ایسیشع هر سخته من هیشتا اولی خاس بوم
زایمان سخت بچه ریز حذف های دورو بر میخوابید شیر نمیخورد میگفتن بزور باید بیدارش کنی زردی و مقاومت اطرافیان واسه زیر دستگاه گذاشتن گرمی هوا بخیه های خودم کولیک اعتصاب شیر رفلااااااکس که تا همین الانم کشش اومده بد غذایی همش با استرس و اعصاب خوردی گذشت نفهمیدم بچه داری چیه
من که خدا بخواد همین یکی تا هفت پشتم بستمه واقعا وحشت داره اون روزها. من زایمان طبیعی بودم خیلی بخیه خوردم یبار باز شد دوباره بخیه کردم خیلی دردسر کشیدم دیگه نمیتونم دوباره اینهمه زجر بکشم واقعا سخته
از همه بد تر برای من این بود که دخترم اصلا سینمو نمیگرفت ،هر مار کردم ،هر جا رفتم نتونستن کمکم کنن که سینمو بگیره ،شیرمم اینقدر زیاد بود ،همشو میزاشتن فریزر ،و مدام گریه میکردم که ازم شیر بخوره و در آخر نخورد و چقدر حرف شنیدم از بقیه و دردی که تو قلبم موند که هیچوقت یادم نمیره
خوبه برای شما ۴۰ روز بود برای من اون جیغ ها ۴ ماه بود چون رفلاکس پنهان داشت و دائم شیر میجوشیدتو گلوش و یه دقیقه تو جاش نمیخوابید فقط ایستاده و تو بغل همین الان دارم ترکشای اونموقع رو جمع میکنم داغون و خستم اختلال خواب گرفتم
واااای چ جالب منم همش میترسیدم چیزی بپره تو گلوش اخ اخ اون روزا رعشه ب تنم میندازه😃
فره بیتامه منال داری لو اولو
🤣🤣🤣
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.