از خودم خستم
از این افکار منفی مزخرف که منو ول نمیکنه
از اینه که هر روز و هر لحظه فکر میکنم یه چیزی م هست یا قراره یه اتفاقی برام بیفته
بخدا خودم خستم ولی من چیکار کنم که دست خودم نیست...
از تو باسن تا تو پام و ران پام درد میکنه ( شیر خودمو میدم و هیچ ویتامینی نمیخورم)
نمیدونم
از دکتر رفتن بیزارم میترسم،نمیدونم چرا فکر میکنم برم یه چیزی م هست و نمیخوام برم
از دیروز حس میکنم تب دارم وقتی تب سنج میزارم ۳۶.۸ یا ۳۶.۷ هست که نمیدونم تبه یا نه؟😪🫠
از اردیبشهت رژیم گرفتم یه چند وقت خوب وزن کم کردم سه هفته رو یه وزن استپ کروم نه بالا می‌رفت نه پایین
پری روز خودمو وزن کردم رو همون وزن بودم
دیروز وزن کردم یک کیلو اضافه شده بودم!!!
دوباره الان خودمو وزن کردم یک کیلو دیگه اضافه شده بودم با اینکه تا الان از دیشب که شام خوردم نهدصبحونه خوردم و نه شام....
نکنهوچیزیه؟ یا این پایین و بالا طبیعه؟
بخدا حالا از افکار منفی بهم میخوره
نمیدونم چرا اینقدر بعد از زایمان من بد شدم و حالم بده.😭😭😭

۷ پاسخ

وسواس فکری گرفتی بهتره هم بری چکاب هم بری روانشناس

عزیزم شیر خودتو میدی رژیم نگیر اذیت میشی منم بخاطر شیردهی چاق شدم اما نمیتونم رژیم بگیرم

منم خیلی فکر منفی میکنم ولی راجب خودم نه برا بچم همش ترسش رو دارم نگرانم بدتر ازهمه وقتی می‌افته زمین کنار مبل میاسته بعد می‌افته من دیوونه میشم همه میگن طبیعی افتادن ولی من باور نمیکنم

من فک میکردم همه میممیرن هرکی میرفت جای تا دوباره میومد سجده شکر میکردم ک زندس رفتم کلی تقویتی امپول از خانواده ب داد سرم حجامت بهترم

افسردگی گرفتی دختر منم از دوره بارداری تا الان اسنترا ۱۰۰ میخورم

عزیزم ی مشاور برو خیلی کمکت میکنه

همه همینیم منم افکار بد دارم

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۱۱ ماهگی
سلام مامانا شبتون بخیر
تو رو خدا یه راه حلی بهم نشون بدین😥پسرم بعضی شبا تو خواب یدفعه شروع میکنه ناله کردن بعدش یهو میزنه زیر گریه😭انقدر گریه میکنه که هلاک میشه نفسش بند میاد،چشماش بسته هست فقط از ته دل جیغ میزنه😭هیچ جوره هم آروم نمیشه اصلااا،نه شیر میخوره نه آب میخوره هیچیییی..انگار از یه چیزی میترسه😥امتحان کردم وقتی تو طول روز از یه چیزی میترسه شب تو خواب اینطور میشه،نمیدونم چیکار کنم ترسش بریزه..
قبلا خیلی اینطور میشد انقد که دکتر چاره نکرد مجبور شدیم واسش دعا گرفتیم😥خوب بود یه مدت ولی باز میبینم همون طور شده..
نمیدونم چیکار کنم بخدا خسته شدم،باباش هم همش منو مقصر میدونه میگه چرا حواست به بچه نیست چرا اینطور چرا اونطور..
خب چیکار کنم شما همتون مادر هستین درک میکنین که ما چقدر خسته میشیم،نابود شدم بخدا انقدری خستم که نمیدونم به کجا پناه ببرم😭
نمیدونم بچم چرا اینطور میشه 😥تورو خدا اگه کسی همچین تجربه ای داشته یا این که چیزی میدونه کمکم کنه لطفا..بگید چیکار کنم بچم خوب بشه😭
مامان رستا مامان رستا ۹ ماهگی
این روزا عجیب فکرم مشغوله فکرم درگیر خودمه که چقدر لاغر شدم سینه هام از هشتاد و پنج شده شصت و پنج فکر رستایی هست که اگر از اول مریض نمیشد و حساسیت به لبنیات نداشت الان هم خودم هم خودش اقد لاغر و ضعیف نبودیم رستا تا قبل هشت ماهگی بهش شیر خودمم میدادم حدودا سه ماه و نیمش بود شیرم کم شد خیلی دلم گرفته الان نزدیک بیست روز هست شیر خودم و ندادم بهش و فقط شیر خشک دادم وزن که همیشه کم می گرفت اما بهتر از قبله امروز یکم از شیر خودمو دادم دیشب هم باباش یکم بهش بستنی داد تو مدفوعش که دقت نکردم ولی فکر نکنم‌خون دیده باشم باسنش هم خیلی قرمز نشده فقط امروز حدودا ساعت هشت صبح بود که تو خواب گریه کرد دیروز هم همین بود دعا کنید حساسیت برطرف شده باشه اینم بگم شیرم کمه و اشتباهی که کردم دیشب یه قرص ال دی خوردم نمی‌دونم چیکار کنم شروع کنم شیر خودمم بدم یا ن ولی وزن نمیگیره در حد یکبار شیر دارم بدمش اونم سیر نمیشه چقدر گیجم این روزا از این میسوزم به خاطر رستا رژیم گرفتم اونوقت خواهر شوهر و شوهرم تیکه بازم میکنن که تو هیچی نداری(منظور سینه و باسنت بزرگ نیست)در صورتی که وقتی زایمان کردم حسابی سینه و باسنم پر بود 😔