۱۷ پاسخ

ادم به مرحله ای میرسه که خونه موندن و به مهمونی رفتن ترجیح میده

الهی بمیرم برات میفهمم چی میگی خواهر جونم خودتو ناراحت نکن این روزام میگذره 🫂🫂🫂

والا منم تو مهمونی ها همینه اوضاعم
بعد مادرشوهرم، خواهرشوهرم و شوهرم برمیگردن میگن چرا هی دنبالش میری داره بازی میکنه دیگه بشین یکم خب
بعد خدا نکنه ی تار مو از سر بچه کم بشه
همه میفتن سرم ک تو مادرشی باید حواست جمع میبود

شوهرم ک کلا تو مهمونی منکه هیچ توجهی نداره ب کنار بچشم یادش میره مواظب باشه

منم یبار این مدل اتفاق برام افتاد رفتم خونه دعوا راه انداختم گفتم یا دیگ جایی نمیریم یا توام مراقب هستی
دیگه ازون ب بعد حواسش هشت

دقیقا 🥲بیرون انگار بچه ی اونا نیست البته تو پارک حواسش هستا تو مهمونی ن .ب نظرم مشکل از خودمونه حواسموک ب بچهامونه یبار ببینن ماام مشغولیم بع. اونا حواسشون میشه

شوهرمنم همینه
جایی میریم خودم باید تنهایی حواسم بهشون باشه و نگهشون دارم

تو اینجور مواقع پاتو بکن تو یه کفش بگو بریم خونه

اگه گفت چرا بگو واسه اینننننن!
تا یکم بچه داری کنه و بزاره توهم استراحت کنی

بهش پیام بده بگو بیا نگه دار

بگو حواست به بچه باشه برم سرویس
اومدی بشین رومبل شوهرت دم‌پله بمونه😅

حرف دلم زدی😂
واقعا کاش میشد جفتشون باهم زد!
و بعد اون اونهایی رو زد که میگن چرا میگی جایی نمیام مگه بقیه بچه ندارن

من هرررجا برم به شوهرم میگم بگیرتش.الانم که راه میره خیلی مراقبشه

عین من🥲همش من باید مراقب بچه میبودم همیشه عصبی و کلافه بودم تا دوسالگی که اصلا مهمونی نمیرفتم چون قابل کنترل نبوداطرافیانم هیچ کمکی نمیکردن درحالیکه خودم قبل بچه دارشدنم کلی وقت میزاشتم برا بچه هاشون

منمممم دقیقا یه شب رفتم فقط دنبال بچم بودم شوهرمم قلیون میکشید😐😐
بعد کلی غر زدم بهش گفتم خسته شدم من

ولی اصن نرو خونه ای که اینجوریه پله داره نمیشه بچه رو کنترل کرد

من اینجور مواقع هیدارو میبرم میندازم بغل باباش و دور میشم😎
البته کم پیش میاد خداییش هوامو داره همیشه نگهش میداره تا من قل بکشم

بهش بگو عزیزم بیا ی کمک بده
یا مراقب یکیشون باش
یا مثلا یکی از بچهارو ببر پیش باباش بگو عزیزم مثلا ابرا پیش شما باشه

بهش بگوووو حتما

سوال های مرتبط

مامان بردیا👦اَبرا☁️ مامان بردیا👦اَبرا☁️ ۱ سالگی
چه اتفاقایی از سرمون رد میکنیم
خدا چقدر رحم میکنه
ما تو ساختمونمون ۲ تا راه پله داریم یکی پشت یکی راه پله جلویی
راه پله پشتی بدون نرده اس ماهم طبقه سوم هستیم یه راهروی خیلی بزرگم داریم که میشه توش عروسی گرفت.بچها عصری میرن تو راهرو بازی میکنن ابرا خواب بود از خواب بیدار شد لج گرفت داداشش بیرون با بچها بازی میکرد گفتم کفش بپوشونم ببرم بیرون پیش بچها خودمم حواسم باشه کنارش یکی از بچها گفت من حواسم میشه بهش خیالت راحت منم دم در نگاه میکردم یه لحظه رفتم تو دستمال بردارم اومدم بیرون دیدم ابرا نیست یه یا ابالفضل گفتم هممون دوییدیم سمت راه پله دیدم رفته از راه پله پشتی از پله ها داره میره پایین لبه پله وایساده بود یعنی کم مونده بود پرت شه پایین من پاهام شل شد افتادم یکی از بچها رفت گرفتش😪خدا بهم رحم کرد فقط از سه طبقه پایین نیفتاد.چند روز پیشم خونه مادربزرگم یه ایوون بزرگ دارن یه طرفش نرده نداره پسرم عقب عقب رفت از رو ایوون افتاد پایین خیلی بلند بودا فقط خدا رحم کرد گونی برنج اون پایین بود با سر رفت رو گونی برنج وگرنه بدبخت میشدم..
خداروشکر بهم رحم کرد اینا همش بخاطر صدقه هاییه که گاهی شوهرم میده
و تاثیر دعای آیت الکرسیه که گاهی میخونم یعنی تاثیرشو خیلی به چشم دیدم🥲
مامان پرنسا جونم مامان پرنسا جونم ۱ سالگی