۷ پاسخ

بدنت حساس شده ن من اینطوری نیستم البته سزارین بودم ولی بعدش وحشتناک کمر و شکمم درد داشت بخدا کمرم صاف نمیشد دردش طوری بود ک انگار هر ثانیه ب بدنم تبر میزدن و با چاقو می‌بریدن ولی در کل اعصابم ضعیف شده

منم همین طوریم مغزم کشش نمیده

بله منی ک هیچ دردی حس نمیکردم و نمیترسیدم بعد زایمان طبیعی الان سه سال نوروبیون خریدم دلش و ندارم بزنم

حتمن پرو تراپی
من زایمانم سزارین بود بعدش خیلی سختم بود ولی از زایمان و ... حس بدی ندارم

من خودم سزارینی بودم درسته درد بعدش خیلی سخت بود ومن تا شش ماه درست نمیتونستم راه برم ولی هرگز دردش به پای طبیعی نمیرسه، اون موقع میگفتم همه این دردهامی ارزه به وجود فرشته ای که خدا بهم هدیه داده بهس نگاه میکردم و خدا را شکر میگفتم آنچنان غرق دیدنش میشدم که درد خودم یادم میرفت
شما هنوز ذهنت درگیر دردی هست که کشیدی، حقداری سخت بوده بخاطر همین بهشت رو گذاشتن زیر پای مادر
ولی تموم باید بشه باید فراموشش کنی ، درسته اون درد رو کشیدی ولی بحاش دسته گلی خدا نصیبت کرده که باید بخاطرش شاکر باشی
تا میتونی برو تفریح ، برو تو طبیعت ، برو جایی که حتی اگه سده ی جوی آب کوچیک رد میشه، برو کنارش بشین بهت آرامش میده ، به چیزای زیبا نگاه کن و ذهنت رو رها کن، به دویدن و خنده های فرزندت نگاه کن، بگو خدایا شکرت که بچم سالمه میدوه ، میخنده ، شیطنت می‌کنه
خدایا شکرت که غصه اون رو ندارم
بگو خدایا بچه هام زیر سایه منو باباشون بزرگ بشن که هیچکس جز من نمیتونه مادری کنه ویا پدری
به غذا پختنت فکر کن اون لحظه که داری با عشق میپزی که طعم عشق رو تزریق کنی به جان خانوادت تا درون اونها عشق جوانه بزنه
دیدت رو مثبت کن حق نداری اجازه بدی
چیزهای بد ومنفی با روانت بازیگر کنن
یادت باشه تو مادر قوی بودی که سخترین ها رو پشت سر کذاشته و قراره این قوی بودن رو منتقل کنه به فرزندانش
پس بگو من میتوانم💪💪💪💪

من ازتو بدترخواهرولی دایم خدادوشکرکن واسه بچه هات که سالمن من سه تابچه دارم دوتاشون شیره به شیرن بخداقسم نزدیک دوساله من هیچوخت شبا کامل نخوابیدم دومی شبا تاصب چن بارپامیشه گریه همه رو بیدارمیکنه دوستام همیشه وهرشب دورهمی دارن من اصلا نیستم نمیتونم برم

من سزارین شدم هیچ دردی هم نداشتم ولی خیلی وحشتناک با کوچکترین حرکت صدا واکنش نشون میدم..البته بگم من تو بارداری پدرم از دست دادم افسردگی شدید گرفتم بعد زایمانم زر زر کردن اطرافیان سر همه چیز باعث شد افسردگی بعد زایمانم اضافه بشه به افسردگی قبلی ومتاسفانه اصلا درک نشدم محبت ندیدم مدام باهام کل کل میکردن سربه سرم میزاشتن اینطور شد که از آدمی که خیلی خیلی صبور بودم شدم آدم پرخاشگر عصبی،،بیچاره بچه م نه بارداری خوبی داشتم نه بعد زایمان حال خوبی داشتم

سوال های مرتبط

مامان رایانی🥹😍 مامان رایانی🥹😍 ۲ سالگی
من زیاد دست ب قلمم‌خوب نیست نمیتونم خوب بنویسم ولی دیشب دیر خوابیدم این‌متنتو نوشتم

قلب از اینکه زایمان کنم هرکی بهم میگفت تا میتونی بخور بخواب که بچه بیاد رنگ ارامش نمیبینی پیش خودم میگفتم چی میگه این بابا بچه ام میخوابه منم باهاش میخوابم..
تا اینکه زایمان کردم بچه اومد
از اون روز ب بعد حرفشو درک کردم
منظور از ارامش خوابیدن بدون فکر کردن ب بچه بود گردش با فکر ازاد بود فهمیدم که چقدر میتونه خوابت سبک باشه بدون اینکه خودت بفهمی
پسرم ک اومد هرشب هرشب بهش فکر میکنم
غذا میخورع بهش فکر میکنم غذا نپره گلوش
میخوابه بهش فکر میکنم ک تو خواب جاییش درد نگیره من خواب باشم
بیرون میرم چندساعت تنهاش میزارم بهش فکر میکنم نکنه گشنه باشه بعش غذا بدن بپره گلوش
نکنه خودشو کثیف کنه نکنه چیزیش بشه
پسرم ک اومد با خودش امید ب زندگی اورد
زندگی قبل از رایان‌یادم نمیاد حس‌میکنم از وقتی بدنیا اومدم رایان کنارم بوده
میفهمم که ی خوراکی خریدن برا رایان چقدر خوشحالم میکنه میفهمم که پارک رفتن چقدر لذت بخشه میفهمم بازی کردن با ی بچه کوچیک چقدر حس خوبی داره میفهمم‌که ی بچه چقدر تورا واقعی دوست داره

همیشه هرشب قبل از خواب با خدای خودم حرف میزنم یکم از حرفامو اینجا میگم
خدایا روزی هزاران بارشکرمیکنم برای وجود رایان خدایا برای وجودش خنده اش سلامتش خوشحالیش شکرت

خدایا هیچ مادری داغ بچشو نبینه
خدایا هیچ بچه ای سرما خوردگی ساده ایم نخوره که ی مادر مریض میشه از ترس
خدایا خودت نگهدارومراقب همه‌ی بچها باش
خدایا شکرتت برای وجود پسرم‌رایان
♥️🫂🥹🧿😍