خانما رابطتون با مادرتون چجوره من بااینکه چهل سالشع رابطع عمیقی ندازم ازاول اصلانتونستم راخت مثل یع مادرباهاش حرف بزنم ازبس غرمیزنه و میزنه توسر ادم مادرای مردمومیبینم چقدربه دختراشون زنگ مبزنن ولی اون یهفتم زنگ نزنه نمیگ زنگ نزدم هروقتم میرم خونشون همش میگ نداریمو اینا درحالی که حس میکنم برخلاف بقیه مادراکه هرچی دارنو ندارن به دختراشون میدن این اونجورنیست قایمشون میکنه مثلا من دخترم ازصدای بلندمیترسه اوناهم همش دادمیزنن توخونه پریروزاونجا بودم بعده سه ماه چون راهمون دوره ازشون الان همش میگ لیا ترسوعه میترسه چرااینجوره منم جواب ندادم قط کردم بخدا میگن مادرشوهربده ولی من مادرشوهرم بیشتره مادرم بدردم خورد هعی 💔

خیلی باهاش راحتم خیلی اگ ی روز باهاش حرف نزنم دنیا توسرم خراب میشه اونقد دلسوز و مهربونه ک نفسم ب نفسش بنده وقتی میناله وقتی میگ ی چیزمه من نمیتونم کاری کنم دلم میخواد بمیرم اما اون چیزیش نباشه

دقیقا مثل منی تو مادرم همه چی و برا عروسش و پسرش میخواد قایم میکنه از من و بچه هام

اتفاقا مامان من انگار دوستمه تا مامانم

من راحتم همه چیمو میدونه همه کارامو میکنه
کمکم میکنه
اگر بگم فلان چیز بچمو اذیت میکنه انجام نمیده
درکل برعکس مامان توعه
مامان من بیست سال ازم بزرگتره

من خیلییی باهاش راحتم از اول باهاش همون بودم حتی موقعیک با شوهرم دوست بودیم رفتم بهس گفتم انقد بهم خندید جون فکرشو نمیکرد من برم بااون😁😁

اره بابا مادر نخود دهنش خیس نمیخوره
کلی درد دل کردم همه ریخت تو دامن خواهر و عروسش
اخر سر با پسرش و عروسش ۳ تایی من تو خونه ش زدن پردم کرد از خونه بیرون چرا؟
حسودی عروسش بهم چون پسر دارم و او ۲تا دختر بخدا بچه هیچ فرقی نداره ولی حسود ی به اینجا رسوند منی که کل زندگی مجردی کار کردم کمکشون کردم چه به برادرهام چه خواهر چه به بچه های بردارم و عروسش
کلی صورتم جونم کبود کنده بودن پسرم بغلم بود تازه واکسن ۶ ماهگی شو زده بودم چون ساختمان رنگ کاری داشت اومده بودم بمونم
چاقو برای همسرم کشید تهدید کرد یه دره ابرو برای من تو خانواده همسر نذاشتن
از اون روز ۳ ماه میگذره خانواده شوهر کلی از این قضیه سود استفاده کردن کلی آزار دیدم
الان هر موقع جرو بحث میشه بهم میگه بی کس کاری
از ناراحتی شب روز خواب ندارم

منم نمیتونم هروقت دردو دل کردم رفته به بابام گفته داداشم بهم خبرداده نگواین میادهمه چی رومیگه

نه من مامانم اینجوری نیس از همه کس همه چیز میزنه فقط یچیزی تو دل من نمونه
شوهر من یکم وضع مالیش پایینه مامانم خودش دوسال یبار لباس نمیخره همش برامن میخره چه لباس چه ارایشی خوراکی انواع غذا بخصوص تو دوران ویار که من خوشحال باشم من اون ذوقم کور نشه البته من نمیخاما راضی نیستم از خودش بزنه دلم‌نمیاد ولی‌خودش زور میکنه بخدا بجز خودم دوتا ابجی هفت و هشت ساله دارم

دقیقا منم
من ۱۸ سالمه مامانم ۴۸ زیاد نمیشه باهاش راحت بود الان یه مشکلی دارم ببخشیدا (مقعدم زخم شده یکم حون اونده ازم)
نمیتونم بگم زیاد راحت نیستم
تو تنها نیستی
تازه خوبه مال من گاهی وقتا همه چیو به خاله هام میگه خاله هامم بد جنس هزار تا تهمت خرابی میزنن