سوال های مرتبط

مامان ایلیا مامان ایلیا ۳ سالگی
پسر اولمو که باردار بودم سونوگرافی غربالگری اول که رفتم عدد ان تی بالا بود اونموقع سر در نمیاوردم خود سونوگرافی هم هگفت وایییی چقد بالاست ۲.۹ بود بعدش آزمایش دادم اونم ریسک بالا زد و رفتم پیش دکتر خودم گفت باید بری مشاوره پیش یه دکتر دیگه ‌خلاصه با استرس فراوان رفتیم پیش دکتر اون گفت دو راه داری اولی ازمایش سلفری که از طریق خون ازمایش میدی دومی آمینوسنتز که آب دور جنینی برمیداریم و به ازمایشگاه میفرستی و ازمایش میشه که بچه سالم هست از نظر ۵ کروموزوم بررسی میشه
و اینم دکتر اولی که دکتر خودم بود گفت اگر سلفری بدی و ازمایش مجدد ریسک داشته باشه با این ازمایش نمیتونی مجوز سقط بگیری حتما باید آمینوسنتز انجام بدی
ما هم واسه اینکه دو تا هزینه نشه برامون و از طرفی هم بشدت میترسیدیم صبر کردیم تا هفته ۱۶ که آمینو سنتز انجام بدیم ولی سلفری همون ۱۲ هفته میشه انجام داد
دکتر سونوگرافی کرد اول ببینه جنین کدوم قسمت بعد سریع آمپول خیلییی بزرگ وارد شکم کرد تقریبا سمت ناف بود و آب دور جنینی بر میداشت و وقتی بچه حرکت میکرد سوزن کمی بیرون میاورد و دوباره وارد میکرد ولی کلن سوزن بیرون نمیاورد فقط در حدی که به جنین نخوره دردش برای من قابل تحمل بود اما تا دو روز کل بدنم خشک بود و اینم بگم سلفری احتمال سقط صفره اما آمینو سنتر یک درصد احتمال سقط داشت
مامان اهورا مامان اهورا ۲ سالگی
سلام خانما خوبین امروز یکی از مامانای باردار 37 هست میخواست زودتر زایمان کنه میگفت خسته شدم بعد من یاد یه خاطره ای از خودم افتادم یادمه منم 37ودو سه روز داشتم رفتیم عروسی پسر عمم بعد اونجا متوجه شدم که منو دختر عموم طبق سنو ان تی تو یک روز تایم زایمانمون بود اون شب 😂😂😂😂دختر عموم بهم گفت دکتر بهش نامه داده برای چهارشنبه همون هفته بره برای سزارین اینقدر ترسیده بودم اونشب انگار یه چیزیو با سرعت بالا کوبیده بودن تو صورتم من همش فکرمیکردم یک ماه دیگه برای زایمان وقت دارم وقتی اون گفت من دارم زایمان میکنم اینقدر خودمو به زایمان نزدیک ندیده بودم اصلا باورم نمیشد تو ماه خودمم😂😂انگار از یه خواب عمیق به بدترین شکل ممکن بیدارم کردن جالبیش اینجا بود خونمو هم تمیز نکرده یعنی یه جورایی هبچ امادگی برای زایمان نداشتم و دقیقا روز سشنبه همون هفته که قرار بود مادرو خواهرم بیان کمکم برای تمیز کردن خونه کیسه ابم پاره شد یعنی چهار روز بعداز اون شب رفتم زایشگاه برای زایمان جالبترش این بود که دختر عموم رو هم همزمان با من اورده بودن زایشگاه اونم دردشو یاد کرده بود 😂😂😂الان که نگاه میکنم میبینم چقدر بیخیال بودم و چقدر بعضی مامانا برنامه ریزی دارن برای زایمانشون اینقدر اومدنش غافلگیرانه بود که من حتی نه موهامو رنگ کردم نه اصلاح کرده بودم نه خونم تمیز بود حتی خرید خونمم نکرده بودم 😂😂😂بیچاره خواهر وشوهرم تا روز بعد که من از زایشگاه مرخص شدم خونمو مثل گل تمیز کرده بودن شوهرمم کل خرید خونرو تنهایی انجام داده بود در کنار کمک هایی که به خواهرم تو تمیزی خونه و جابجایی وسایل داده بود 😂😂😂