۶ پاسخ

من دلم اصلا تنگ نمیشه خیلی دوس دارم زودتر بزرگ بشه واقعا خسته شدم

خب یکی دیگه بیار دلتنگی ت به ملی برطرف میشه

چقدر من‌نمیتونم این‌جملات رو درک کنم؟چقدر زمان‌نمیگذره این همه زحمت و اذیت همش دو سالشونه و هیچی نمیفهمن و خیلی لجباز شدن

خدا حفظش کنه عزیزم ...کجای بوشهرید؟

آره دقیقآ منم همین حسودارم

ماشاالله خدا نگه داره براتون

سوال های مرتبط

مامان mah مامان mah ۲ سالگی
جز اینجا جایی برای حرف زدن ندارم..
روز به روز که میگذره حس میکنم افسرده تر میشم.اینو درونی حس میکنم که دارم نابود میشم.بی هدف تر و بی ارزش تر پیش خودم.نمیدونم چرا.درحالی که من کار ارزشمند مادر بودن رو کم کم دارم انجام میدم.بااینکه سرکار میرم .بااینکه همش مشغولم توی خونه حتی وقت کم میارم.اما انگار به دنبال خودمم توی این شلوغی ها.اینکه کی ام..هدفم اززندگی چیه..حس میکنم افسردگیم حاد شده..قرض مصرف میکردم اما یروز میخورم یروز نه.قرص که میخورم ارومم.به چیزی زیاد فکر نمیکنم امابازهم احساس تهی بودن رو میکنم.کنار همسرم میشینم فیلم ببنیم ..ماهانو پارک میبریم باهم قدم میزنیم ..میگیم لذت میبریم مثلا از باهم بودن.اما حس میکنم همش تصنعیه..حداقل از سمت من.من فقط بخاطر ماهان خودمو شاد میگیرم اما از درون خالیم...حتی نمیتونم الکی درونی خودمو شاد بگیرم.البته خیلی هم غمگین نیستم.خنثی ام.بی حس...بلاتکلیف.دلم مرده دیگه شاد نیست.دیگه نیستم مثل قبل .یه دختری که باوجود غم هاش به دنبال کوچیک ترین روزنه ی شادی بود...دیگه نیستم..نمیدونم چیکارکنم حالم خوب شه.دلم میخواد برم مشاوره.اما مشاوری که ۷۰۰تومن فقط یه جلسشه بدتر افسردم میکنه 😅
مشکلات مالی هم که هست..
خلاصه خیلی ناامیدم.خیلی..
مامان نیکا مامان نیکا ۲ سالگی
الان که قراره برای پاییز دخترکم لباس بخرم خییییلی دلم گرفته چون دیگه دوسالش شده و سبک لباس پوشیدنش نوزادی نیست🥲🥲🥲🥲🫠
تا همین الانم بادی و سرهمی تنش میپوشم ولی دیگه از الان به بعد باید مث ادم بزرگا براش لباس بخرم و از این قضیه حقیقتا دلم گرفته🥲
چقدر زود داره بزرگ میشه
درسته دارم پودر میشم ولی نمیخوام به این سرعت همه چیز بگذره🥲
من هنوز دلتنگ نوزادیشم مخصوصا وقتی تازه از بیمارستان اورده بودیمش خونه اون بوی نابش اون چسبندگیش به ادم اون صدای بامزه ش اون نفی نفس زدن برای شیر خوردنش اون دستوپاهای کوچولوش اون تکون خوردناش انگاری که باد با سرعت ۲۰۰ کیلومتر درساعت میوزید و این جوجه رو تکون میداد😄🥲وووو
خییییلی دلم تنگه اون روزاشه و همش دارم عکسای قدیمیشو نگاه میکنم چون نفهمیدم چجوری گذشت اینقدر که این بچه اذیت شد و ماهم پا به پاش اذیت شدیم از کولیک وووو
خلاصه که یه غم بزرگی نشسته رو دلم حالا باید براش عزاداری کنم و به قسمت خاک خورده مغزم بفرستمش چون مجبوریم فصل جدیدی از زندگی رو شروع کنیم
فصلی که هر روز داره سختتر از قبل میشه🥴
شمام از این حسای من دارید؟ یا من فقط اینقدر عمیق به این فسقل نگاه میکنم؟🥺