۶ پاسخ

واییییی

😅😅😅

🙁🤣🤣

وای بیچاره مامانه ابروش رفت

🤣🤣🤣🤣🤣🤣

حق🤣😂

سوال های مرتبط

مامان اراد مامان اراد ۱۶ ماهگی
امروز تو پارک یه اتفاق افتاد که هنوز ذهنمو درگیر کرده
یه خانواده تازه رسیده بودن، پسر حدود شش هفت ساله‌شون قبل از پدرش دوید داخل پارک. همین که از کنار من رد شد، یه لگد محکم زد جلوی ماشین بچه‌م.
قبلشم نگاه عجیب کرد انگار که بگه تو چرا ماشین داری
انقدر غیرمنتظره بود که خشکم زد واقعا و فقط یه نگاه پر از تاسف به پدرش انداختم، اونم واکنش خاصی نشون نداد.

چند دقیقه بعد دوباره همون پسرک رو دیدم که محکم زد تو کفش اسکیت یه دختر دختره محکم زمین خورد.
بعدش هم با زغال لباس یه بچه دیگه رو سیاه کرد. از نگاهش فقط خشم و عقده می‌بارید. رفتارش جوری پر از پرخاشگری بود که کل پارک به هم ریخته بود.

از اون لحظه مدام تو فکر میرم که چی باعث میشه یه بچه این‌طور بشه؟ چرا انقد پرخاشگر بود چرا دوست داشت همه چیزو بزنه نابود کنه
این واقعا طبیعی نبود

من عقیده شخصیم بر اینکه یکی از بزرگ‌ترین دلایلش اینه بچه‌های امروزی بیشتر وقتشون پای گوشی و تلویزیونه. سرگرمی‌شون شده کارتون و بازی‌های بی‌سر و ته. خیلی وقت‌ها هم محتوای نامناسب می‌بینن، بدون اینکه کسی کنترل کنه. وقتی یه بچه ساعت‌ها غرق این چیزا باشه، پرخاشگری و خشم کم‌کم تو وجودش ریشه می کنه
مامان فندوقی💙 مامان فندوقی💙 ۱ سالگی
بیاید یه اتفاق جالب و قشنگ بگم براتون.
اول بگم که اینجا چند تا از دوستان هستن که من همینجوری مجازی مجازی
خیلی ازشون انرژی خوب گرفتم و همیشه تو ذهنم هستن.مثلا حتی گهوارگ نیامم تو ذهنم یادشونم.
مامانه کسری و افرا و یارا،یکی از اون‌ماماناست.
همیشم دلم‌مبخواد این دوستانی که باهاشون حس خوب دارمو ببینم.
امروز بخاطر سرماخوردگی پسرم، رفتیم مطب‌دکتر.
خیلی شلوغ بود...
یه خانمی یه نی نی خیلی کوجولو تو بغلش بود و خودشم کمی درد داشت.و مشخص بود تازه زایمان کرده‌.یکم که گذشت متوجه شدم یه دختره فسقلی خوشگلم که رومیز صندلی های کودکان مطب داره نقاشی میکنه
دختره این خانم بود.
ازقضا یه اقا پسر حدودا ۵ سالم کنارشون بود(که خب بعدا فهمیدم پسره اون یکی خانمی که من میگم نبوده و پسر یکی دیگه بود که کنارش نشسته بود‌‌‌... و فقط نشونه بوده که پازل های من کامل بشه و فکرم بره پیش کسی که تو ذهنم بود)تو ذهنم گفتم خب یه پسره ۵ ساله کنارش...یه دختر خانم یکسالو چندماهه اینجا و یه نی نی تو بغل.‌..بعد گفتم نکنه مامان افرا تو گهوارس؟؟؟
گفتم اگه اسم دخترشو افرا صدا کنه...خودشه....
اقا همون لحظه گفت افرا....
وای من هنگ کرده بودم.
با اینکه یکم خجالت کشیدم اما رفتم جلو و گفتم ببخشید شما مامانه کسری و افرا و یارا هستید؟
ایشونم گفت بله...
منم گفتم من مامان فندوقی هستم تو گهواره...
خلاصه جفتمون متعجب شده بودیم.
ولی من خیلی خوشحال شدم.
انگار یه دوست قدیمی رو بعد چندسال دیدم.
اخه میدونید
ازوقتی مامان افرا
باردار شد
همش تو ذهنم بود ک با دوتا بچه کوچیک سختشه و همیشه یادش بودم.
همیشم تایپیک های همو جواب میدادیم.
خلاصه بگم خیلی حس خوبی بود
واقعا هنوز از انرژی که امروز تو مطب گرفتم حالم خوبه