۶ پاسخ

منم بدم میاد یدونه مجرد داریم خداروشکر ازمون دوره🤣🤣

منم دخترم یکبار شیر خوردن یکی از بچه های فامیلو دید خیلی تعجب کرده بود ک دارن چیکار میکنن بعد خانومه شیردهیش ک تموم شد سینشو ی حالتی اورد جلو ب دخترم گفت میخوری؟دخترمم اومد جلو گفت اح اح بعدم فرار کرد 🤣خترمنم از3ماهگی ملا شیرخشکی شد

عزیزمممم😂🤣🫢
خداروشکر با جاریای حسود زیاد ارتباط ندارم

خب بگو شیربها بده

دختر من اصن نمیدونه سینه و ممه چیه...رو کنجکاوی دست میزنه میگه مورچه🤐🤐🤐🤐اصلا از روز اول سینه منو نگرفت

عزیززززززم ♥️🫂 چقدر درکت کردم گلی

سوال های مرتبط

مامان roza مامان roza ۲ سالگی
سلام
اومدم یکی از تجربیاتمو باهاتون ب اشتراک بزارم
دوماه پیش رزا رو از پوشک گرفتم با اینکه میخواستم بعد از دو سالگی این کارو انجام بدم ولی ب دلیل آمادگی کامل خودش ظرف یک هفته از پوشک گرفته شد و این دوماه حتی یه بار خطا نداشته حتی تو مسافرت و مهمانی
الانم که 21ماهه شده 6روزه که از شیر گرفتمش (شیر مادر )
چند روزه که مدام تو خودش جیش می‌کنه و اصلا نمیگه که خیلی برای من جای تعجب داشت حتی سرش داد زدم کاری که هیچ وقت نمیکردم
مطالعه که مردم نوشته بود تغییر محیط یا استرس و اتفاق جدیدی می‌تونه باعث این موضوع باشه و خیلی نگران شدم و بهم ریختم که چرا
دقیقا از روزی که رزا رو از شیر گرفتم مهمان دارم و درست زمانی که باید ب رزا بیشتر اوجا میکردم سرگرم مهمان داری بودم
امروز دیگه بیخیال مهمونا شدم و مثل قبل چسبیدن ب رزا و کلی باهاش وقت گذروندم شاید باورتون نشه رزا فقط لج کرده بود با من و امروز شد همون‌ رزای سابق حتی یه بار تو خودش جیش نکرد

اگر بچه رو از شیر گرفتین مخصوصا شیر مادر حتما حتما اون مدت بیشتر بهش توجه کنید تا اون خلا پر بشه بعضی چیزا قابل برگشت نیست من شرمنده دخترمم که این چند روز حواسم بهش کمتر بود

یه پیشنهاد هم براتون دارم
کتاب تربیت بدون فریاد بی نظیره خیلی تاثیر گذاره اگه تونستید بخونید
مامان آروین👼🏻😍 مامان آروین👼🏻😍 ۲ سالگی
۲دیگه بعد از این شیری که وقتی از خواب بیدار میشد رو حذف کردم و تا از خواب بیدار میشد بلند میشدیم و حواس پرتی و صبحانه و بازی، دیگه خودش انگار متوجه شده بود که شیر نیست و اروین همیشه عادت داشت تا صبحانه اشو میخورد میومد شیر میخورد و این عادت از سرش افتاد و کلا یادش رفت، و بعد رسیدیم به غول یکی مونده به اخر یعنی شیر قبل از خوابیدن که یبار امتحان کردم و اروین رو ۳ ساااعت چرخوندم و اون فقط گریه میکرد و نتونستم اخر و هلاک شد بچم و بهش شیر دادم و خوابید، هنوز نه خودش واسه این قسمت اماده بود و نه من، فهمیدم که من باید خواب عصر رو اول یاد بگیرم بخوابونمش بعد برسم به اون قسمت شب، پس عصرا اهنگ لالایی گذاشتم و تکون و لالایی نمیخوابید و بعدش دیگه فهمیدم اروین اینجوری با تکون دوست نداره بخوابه و میذاشتمش تو بغلم و بدون هیچ تکونی اینقدررر حرف میزنم و از ثانیه ای که از خواب بیدار میشد رو براش تعریف میکردم تا همون لحظه و فهمیدم اروین حرف زدنم رو دوست داره و روز اول ۲ ساعت حرف زدم یه چیزی رو هزاربار تعریف میکردم-