۱۴ پاسخ

ای خدا.
جبگرتونو بخورم
هزار الله اکبر.
دوقلوای منم همینن.
یکیشون میره سمت اون یکی ولی اون فرار میکنه
میخابه میره بیدارش میکنه
همش دوسداره باهاش بازی کنه ولی اون یکی اصلا تمایل نداره😐😐

عزیزم ،🥲ماشالله جشم بد دور ،دیگه بچه های الان ماشالله همه جیزیو خب میفهمن😅

ای جونممممممم ماشالله شون باشه🥰🥰😍😍😍

وای خدا ماشالله بهشون خداحفظشون کنه😍😍
عزیزم شیر خشک ببلاک ۱ میخورن

من دخترم دوست دا ره با پسرم بازی کنه ولی خدا نکنه دستش به پسرم بخوره پسرم الکی جیغ می زنه ولی وقت ها ن دوست داره .ولی بازی کردن شون دوست داره از هم وسیله می گیرن پسرم دراز کشیده بود با پا وسیله دخترم گرفت می خندید دخترم گریه می کرد 😂

عزیزم خدا حفظشون کنه
حسادت نیس می‌ترسه دخترای منم اینجوری بودن یکیشون دوس داشت هی دست اون یکی رو می‌گرفت اونم خوشش نیومد میترسید گریه میکرد الان برعکس شده اون ک خوشش نیومد به اون یکی حسادت می‌کنه و موهاشو میکشه البته ک بوس و بغلشم می‌کنه ولی وقتی چیزی بخواد ازش بگیره موهاشو می‌کشه یکی به اون یکی توجه بیشتر کنه میزنتش موهاشو میکشه....اوضاعیه اصن😂😂

همسانن مث همن

وای خدا شکرش مال منم همینطورن

دخترای منم ک بزرگترن این شکلی ان کافیه دست اون یکی بهش بخوره خودشو بیهوش میکنه نفسش میره

ما دوقلو دار ها باید خیلی حواسمون باشه واقعا

ای جونم خداحفظشون کنه🥰عمسشونو ببین😍😍
دخترای من کلا از پنج ماه انگار اینو می‌فهمیدن
یکی به شدت بابایی اون یکی مامانی
مهنا که بابایی وقتی می‌ره پیش شوهرم هانا حالت حسودی تند تند می‌ره پیش شوهرم
ولی حالا معمولی هانا همیشه از سر و کول من بالا میره

هزار ماشاالله بهشون حس میکنم اون قل که پایینه ناز نازیه 😄
درست حدس زدم یا اشتباه؟

خخخخخ عزیزم..چقد ماشاالله جیگر طلاین..چشم بد ب دور...بچه آن دیگ

ماشالا چه نازن😍

سوال های مرتبط

مامان سلین مامان سلین ۹ ماهگی
مامانا واقعا خستم دوست دارم بمیرم برم گمشم اما وقتی به دخترم نگاه میکنم میگم اون چه گناهی کرده که بین این حیوون ها تنهاش بزارم اون بدون من دیوانه میشه اما چیکار کنم طاقتم طاق شده حالم بده دیگه دارم مریض روحی میشم روانی میشم شوهرمو دوست دارما اما جدیدا ازش بدم میاد بره فقط پیشم نباشه ازم دور بشه به من میگه دوست دارم اما مدام دلمو میشکنه اشکمو در میاره بعد همه میگن چرا انقد لاعری داری میمیری کسی چه میدونه من چقدر دارم میشکنم از دیروز 5بار اشک منو درآورده غذا بزور از گلوم پایین میره اومدیم خونه خواهرش هرجا میشینه بد منو میگه انتظار داره من هیچی نگم بعدشم میگه چرا باد کردی برای من طلبکارم هست نمیدونم غذا دیر درست میکنه اره خواهرمو ببین توروببین حالا خواهرش دوتا بچه داره با 40سال سن من ی بچه 23سالمه وقتی ساعت 5صبح میخوابم با چه امیدی بلند شم از خواب بیدار میشه همش دعوا الانم بیدارش کردم بره بانک جلو خواهرش یجوری سرم داد کشید اصلا غرورم له شد دوست دارم بمیرم دخترم خواب بود پرید بچم گناه داره من چیکار کنم مادر پدرم چه گناهی کردن که من دخترشونم