3️⃣تجربه زایمان طبیعی3️⃣


داشتم از حال میرفتم چون دوروز بود نخوابیده بودم و اشتها به غذا نداشتم نمیتونستم چیزی بخورم جز آب هی به دانشجوه میگفتم اب بهم بده و دستشم درد نکنه هی بطری میاورد اب بهم میداد خودش چون دید حالم خوب بود چشام بسته بودن نمیتونستم باز کنم ماما گفت چرااینقد اخمویی؟؟؟ منم نتونستم جواب بدم از درد بزور و تیکه تیکه بهش گفتم من .....چند.....روزه.....نخوابیدم
وقتی دید واقعا حال خوشی ندارم و تقریبا دارم غش میکنم ولی یادم نیس چی گف دیگه ایستاده بود جفتم دستمو بردم مانتوشو گرفتم حالت التماس بهش گفتم من از قیچی زدن میترسم تروخدا قیچی نکن گفت باشه ولی باید هرچی بهت بگم انجام بدی گفتمش قول میدم هرچی بگی انجام بدم و به خودم میپیچیدم به دانشجوه گف معاینه کنه ک معاینم میکرد اصلا انگشتاشو حس نمیکردم و نفهمید چندسانتم تا ک ماما گفت ۹سانت منم اینجا دیگ واقعا حس میکردم یچیزی میخاد از وجودم کنده بشه و بهم فشار میاره بدون اراده شروع کردم زور زدن
ولی جیغ نمیزدم فقط فشار

واقعا سخته من درداشو کشیدم ولی سز شدم

قدم نورسیده مبارک باشه.چیشد عزیزم برش و بخیه نخوردی؟

آره خیلی

یعنی ویگه بخیه نخوردی ....قدم نورسیده مبارک باشه

وای من سر زایمان طبیعی مردم وزنده شدم خیلییی وحشتناکه😢

ای وای چرا نخوابیده بودی
درد داشتی وقتی زور میزدی؟

زایمان طبیعی خیلی خیلی سخته