۱۲ پاسخ

عزیزم حق داری
وقتی دعوا میشه یعنی جفتتون حال روحی خوبی نداشتین
شوهرت حق نداره این حرفارو بزنه اماااااا گاهی ادم واقعا عصبی میشه و نمی‌فهمه چی میگه
بنظرم اصلا اعتماد بنفستو از دست نده لاغر یا چاق هرچی باشیم از مردا سرتریم فعلا از بچه داری لذت ببر بزرگ که بشه میتونی کلی وقت بزاری برای خودت البته الانم از خودت غافل نشو ولی خب بابت این شرایط غصه نخور تقريبا همه خانمای نینی دار شرایط شمارو دارن

ی مادر زمانی برای بچه ش بهترین هست که اول حال خودش و سلامتی خودش در بهترین سطح باشه تا بتونه یه بچه شاد تربیت کنه اشتباه میکنی بخودت نمیرسی

ببین یه چیزی بهت بگم تا آخر عمر خواستی از خود گذشتگی کنی برای شوهرت یاد حرف من بیوفت … همه مردا عوضین مگه اینکه خلافش ثابت بشه …

خواهر من از خودم غافل شدم چاق شدم
چون استرس و بی خوابی منو چاق میکنه دائم استرس این بچه و اون بچه و شوهر و کار و همچیو دارم
اینقدر احساس پیری میکنم انگار ۶۰ سالمه

بمیرم برای اون بچه چقدر دلم گرفت

بگو از این ب بعد شیر خشک میرم ک از لاغر مردنی بودن دربیام

هممون اینیم نگران نباش درست میشه

ربطی ب رسیدن ب خودمون نداره مونده ذات طرف چی باشه ذاتش ک خوب باشه میبینه با یه بچه نمیشه ب خودت برسی و اون زبون درازشو میزاره در کونش خفه میشه ولی ذاتش ک بد باشه حوری بهشتی هم ک باشی یچیزی پیدا میکنه ایراد بگیره
البته ببخشیدا شاید یکم محترمانه نبود حرفم

عزیزم ناراحت نباش خودتو بخاطر حرف های اون ناراحت نکن همه مردها اینجورین از این به بد قشنگ توهم توهم بگیر بخور به خودت برس از خودت غافل نشو

خواهر غصه نخور همه ی مردا همینن به فکر خودتو بچت باش همین

ولامنم ازخودم غافل شدم لاغرشدم امروز خیلی نارحت شدم دوس دارم دوبار ب خودم برسم

بچه ها خیلی همدرد مادرشون هستن
اون طفلک میدونسته تو حالت خوب نیس ..
مردی که قدرنشناس باشه خیلی دل آدم میشکنه
دردی ازین بدتر نیس که اینجوری بگن

سوال های مرتبط

مامان آدرین مامان آدرین ۷ ماهگی
دیشب پسرم خیلی نق میزد ،ساعت خوابش بود و نمیخوابید ،من بودم و کلی ظرف نشسته و پسرم که گریه میکرد ،شوهرم از خستگی دراز کشیده بود و نگاه میکرد ... میدونم واقعا خسته بود ،آرایشگره و از صبح تا ۸ شب سر‌پا و دست تنهاست تو مغازه. ولی من از دستش شاکی بودم ،توقع داشتم‌بیاد بچه رو بگیره که من به کارمم برسم و هم اینکه خسته نشم از گریه هاش. شوهرم پاش درد میکرد و تنهایی داشتم حرص میخوردم ،خیلیییی عصبی شدم و یه مامان عصبانی بودم که هی غر میزدم که پسرم بخواب ،خسته شدم ،ای بابا و فلان... با پسرم بداخلاقی کردم تا اینکه گفتم بابا لامصب بیا بگیر بچه رو یه کم مغزم آروم‌بشه من از صبح دارم باهاش کلنجار میرم. اومد بچه رو گرفت یه کم اروم‌شدم‌،بعد میگم خب میدونم خسته ای ولی وقتی میبینی دارم عصبی میشم و خسته ام‌بیا بچه رو بگیر چند دیقه کافیه تا اروم‌بشم. حالا ایناش هیچی ، اصلا با همسرم مشکلی ندارم و درکش میکنم و اونم همیشه درک میکنه منو ،فقط نمیدونم چرا دیشب انقدر عصبانی شدم و از اینکه با پسرم بد اخلاقی کردم و هی غر زدم ناراحتم و عذاب وجدان دارم