۸ پاسخ

الهی🥲قربونش برم،خداروشکر که سالمه❤️

انشالله که سلامته بخیر گذشته

بخیر گذشته عزیزم

الهی بمیرم سوده کاش بازم ببریش دکتر آدرین اون شب از بالای سرسره افتاد بیهوش شد بردمش عکس گرفتم

خداروشکر چیزیش نشد🫶🏻
دم اون خانوم دکتره گرم، خوبه ک حداقل اون بود..

الهی. ادم میخواد بره بیرون یچی بخوره از دهنش در میاد . خدا روشکر بخیر گذشت

ای وای
خب وقتی میرین جاهایی که صندلی داره بزارینش روی میز بچه رو عزیزم

الهي بگردممم🥲🥲🥲

ايشاالله هيچي نيست

سوال های مرتبط

مامان عشق مامان عشق ۲ سالگی
امروز دیگه استارت ترک پوشک دخترم رو زدم انشالله خداکنه کنه اذیت نشم.همین اول متوجه شدم ک اصلا بچه با دعوا سروصدا ترسوندن .درست نمیشه ب حرفت نمیکنه بلکه با تشویق زبان نرم ملایم و محبت ۱۰۰درصد بیشتر و بهتر همراهی میکنه.
سری اول تو دسشویی کلی دعوا گریه ترسوندن و... اصلا جواب نداد بلکه لج کرد و پی پی نکرد.سری دوم با تشویق ب چیزی ک دوست داره مثلا شکلات آوردم دادم بهش .محبت و... قشنگ پی پی کرد بدون هیچ اذیتی ن خودش ن من 😊گفتم تجربه مو بزارم شاید ب دردتون بخوره .
اینم بگم ک خاطره خنده داری شد امروز واسمون ،در دسشویی رو بستم گفتم پی پی کن تا بیام بعد ک تموم کرد دیدم در صدا میشه خودشو چسبونده بود ب در رفتم دیدم ۴نقطه مختلف پی پی کرده بود از ترسش چسبیده بود ب در داشت نگاشون می‌کرد درو باز کردم ب من پناه آورد منم اصلا نزاشتم ترس بهش غلبه کنه کلی با ذوق تشویق و هورا سریع شستم رفتن تو چاه گفتم رفتن پیش مامانشون سریع همون لحظه ک تو دسشویی بود رفتم واسش شکلات آوردم خودشم کلی ذوق کرد خوشحال شد بعدشم شستمشو آوردمش بیرون ،امیدوارم ادامه دار باشه ولی واقعا حوصله میخواد😮‍💨😩
مامان 🌞Rᴀᴅᴍᴇʜʀ🌞 مامان 🌞Rᴀᴅᴍᴇʜʀ🌞 ۲ سالگی
سلام مامانا👋🏻
رادمهر«از بعد مراسم مامانم_و گریه و بی قراری های ماها و باز این مسافرت» کلا بهونه گیر شده» بد اخلاق و لج باز و….
امروز پدر شوهرم اومدن خونمون اینقدر این رادمهر گربه کرد گفتن ب ببرمش بالا مادرجونش نگهش داره تو استراحت کن
بعد نهار شو همونجا خورد و در حرکت خیلییی عجیب و بی سابقه همونجا خوابید عصری
منم خواب بودم بیدار شدم دیذم شوهرم اوردش خونه و رفت خودش
اینم بدو بدو اومذ بغلم کرد میگ بغل مامان نخابیدم.
بعد یک ساعت بعدش وقت فیشال داشتم مجددا بردمش بالا و دو ساعتی رفتم و برگشتم
حالا از سر شب نه میره تنها برنامه کودک ببینه نه بازی کنه تو اتاقش
هم مبادددد و میگ مامان بغلم کن میترسم خیلی میترسم
نمیدونم از چییی اینجوری شد
از ساعت۸ تا ۱۰:۳۰ همینکار کرد اخر ب زور خوابوندمش
رفتن ب خونه کادر جونش کااااملا با میل و رضایت خودشه و عاشق اونجاست
بعد نهترم تلاش کردن بیارنش نیومده خودش
حالا نمیدونم یهو چی شده ک کلا دو ساعت و نیم تماااام بغض داشت