۱۶ پاسخ

یه لحظه قلبم درد گرفت انشتلله زودتر سلامتی بچه ات و ببینی عزیز
اخه خدایا مگه چقدر جون دارن که درد بکشن بزرگی تو شکر

گلم یه چیز بگم نظرشو گرفتید شاید از چشم شده میخای برات بگم مادر شوهرم شوهر عمه آقام دستشون خوبه نظر بگیرن انشاالله که خوب بشه به حق درد های دل زینب

ان شاءالله خدا شفاش بده هرچه زودتر

ای خدا انشالله که چیری نباشه

ای خدااا خدایا هرچ زودتر بیای خبر سلامتیشو بدی وای بیچاره مادرش 😭

انشالله هرچی زودتر سلامتیشو ب دست میاره و بزرگ شدنشو میبینید
توکلتون ب خدا باشه

چون بچه داداشم رفت تو کما وقتی نظر براش گرفتیم حصارش کردیم صبح دیدیم به هوش اومد یک سال بیشتر نداشت

انشالله بلاش بدور باشه بحق امام علی خوب بشه انشالله در خواست دادم میشه قبول کنی داشته باشمت

انشالله خدا شفاش بده

عزیزم این بچه قشنگ چشم خورده ی مرغی گوسفندی خون کنین بدین مستضعف انشالله ک خوب بشه

حدا خودش شفا بده
براش سوره حمد میخونم

به حق‌امام رضا سلامت زیر سایه پدر مادر برگرده

چقدر نازه خدا برات حفظ کنه 🤍🥲دعا میکنم حتما ب حق حسین حالش خوب خوب شه

عزیزم خدا انشالله شفاش بده،تو هم آروم باش،بد به دلت را نده

انشالله که بسلامتی عمل بشه و خوب بشه خدا شفا بده عزیزم

همین عکسشه؟

سوال های مرتبط

مامان لوبیا کوچولو مامان لوبیا کوچولو ۷ ماهگی
مامان لوبیا کوچولو مامان لوبیا کوچولو ۷ ماهگی
پارت چهارم
بعد اون همه حرف جواب آزمایش بردم پیش دکترم .
تعجب کرد گفت ما کوچیک ترین ریسک ها رفتیم تا آخرش از نظر سلغری و آزمایش سنو چرا الان .
گفتم منم اومدم ازت بپرسم چرا الان .گفت نمی‌دونم برو پیش فلان خانم دکتر مشهد
ب شوهرم زنگ زدم راه دور بود نتونستم چیزی بگم گفتم اگر میتونی بیا باز گفتن یه اکو قلب دیگ بریم مشهد.
شوهرم اومد بهش گفتم چقد اون داغون شد بماند چقد من جون دادم تا بگمم بماند.
رفتیم مشهد همش امیدوار بودم ایندفعه هم مثل دفعه های قبل بهم بگن چیزی نیست اون ته که های دلم امیدوار بودم
و دوباره دکتر اونجا گفت سنو نمی‌دونم چی چی که همه چیو نشون میده برم رفتم و درکنار تأسف دکتر سنو مشهدم گفت چرا الان 🥲🥲🥲
جواب بردم پیش دکتر اونم همون حرفا رو زد .گفت امکان داره ۵۰.۵۰بچه زنده بمونه .ولی دعا کن نمونه .چون موندنش بدتر از نبودنش.گفت بمونه بچه نیست یه تیکه گوشت.گفت به دکترا بگو نامه بزنه بده بیمارستان ک وقتی دنیا اومد احیاش نکنن
گفتم یعنی چی گفت بزارن بمیره
گفتم پس سزارینم کنن نامه بده.گفتن نمیشه برا خودت بده و از این حرفا گفتم من طاقت نمیارم زایمان طبیعی کنم بعد تو همین حین دعا کنم بمیره وببینمشو بعد واسه زنده بودنش بقیه هیچ کاری نکنمن
گفت مجبوری کار دیگه ای نمیشه.
دوباره دستیار دکتر ک دلش برام سوخته بود اومد بهم داره بده گفت بشین خودم ستون کنم اون سنو نمی‌دونم سنو چندمی بود .گفت بخاطر خودت مجبوری طبیعی زایمان کنی و حرفه‌ای اونایی دیگ ولی یکمی دلسوز تر