من خسته شدم از دست این بچه
خسته
روانی
دیوونه
نه درست غذا می خوره
یا باید دنبالش کنم براش هم می ذارم که خودش بخوره فقط پرت و پلا می کنه
فقططط
هر چی میگم پرت نکن بدتر انگار با شادمانی شروع می کنه
موقع خواب هم همش لگد می زنه
هر چی می گم پاهات رو بذار روی زمین با قربونت برم فدات بشم جیغ گریه داد
هیچی تاثیر نداره
فقط هر هر می خنده
یعنی چه موقع خواب چه موقع غذا من آنقدر حرص می خورم انگار ببخشید زهرمار داره تو جونم پخش میشه
نمی دونم چی کارش کنم
اینم نیست که حوصله اش سر میره
هر روز به یه بهانه ای بیرون از خونه ایم
نمی فهمم چرا آنقدر لج می کنه
از صبح که پا میشه میگ باهام بازی کن برام کتاب بخون
آنقدر براش کتاب هاش رو خوندم حفظ شدم
هر مدل بازی هم بگین می کنم باهاش چه دخترونه چه هیجانی و بدو بدو
کم آوردم دیگ واقعاااااا کم آوردم
دلم می خواد بنشینم یه گوشه خودمو فقط بزنم و گریه کنم
مگ از یه آدم چه قدر کار برمیاد
که به خونه زندگی و غذا و هزار تا چیز برسی
ازون طرف هم از صبح تا شب با یه بچه فسقلی سر و کله بزنی 😭😭😭😭😭

۴ پاسخ

واقعا توقع داری اون بگی پرت نکن پرت نکنه ،

خودت میگی فسقلی
ببین حس خودت ب مادرت چجوریه؟
حس بچتم بتو همونه ..
تو فقط مادرش نیستی،همه پناه و امیدشی
جز تو کسیو نداره باهاش سروکله بزنه
شب و روزش تویی
بخدا بچه هامون خیلی تنهان
منم گاهی اذیت میشم با خودم میگم من هنوز با این سن وابسته ی مادرمم هنوز گاهی اذیتش میکنم
دیگه این طفلیا ک دنیاشون ماییم ...

واااای منم دخترم جدیدا خیلی بد شده فقط میخاد بچه هارو بزنه

من بچم موقع خاب روانیم میکنه تا بخوابه دو هفته هست مهمون دارم ، شبا ک میخام بخوابم انگار کوه جا بجا کردم صب ک میخام بیدار بشم انگار با چماق زدنم ک همه جای بدنم درد میکنه بعضی شبا رو با دیکلوفناک رد میکنم 😒😒😒توی شهر غریبم هستم یه شیفت ۹ ساعتیم شوهرم خونه نیس

سوال های مرتبط