۵ پاسخ

یعنی کمبود محبت،یعنی بچه عقده ای میشه خانواده ای که به بچشون محبت نکنن بچه عقده ای میشه و همه جارو به گند میکشه

چه اوسکوله اصلن به اون چه عجباااا

یعنی کسی که کمبود محبت داره عقده ای میشه و دنیا رو به گند میکشه

ولش کن جاریت شاید منظورش تو نبودی

کمبودمحبت

سوال های مرتبط

بابای علیرضا بابای علیرضا ۵ سالگی
مامان مهیاروامیرعلی مامان مهیاروامیرعلی ۴ سالگی
مامان مهیاروامیرعلی مامان مهیاروامیرعلی ۴ سالگی
سلام خانماپسرمن ۱ سال و۱۰ ماهش که بود از شیرگرفتمش متاسفانه موقع غذاخوردن گوشی دستش میدادیم ۱ ماه بعد من شروع کردم گوشی هم بگیرم وچندوقت بعد هم شیشه آب را گرفتم دکترتغذیه خیلی دعوا کرد که چراهمزمان چندچالش ایجاد کردین براش ومتاسفانه بعد از گرفتن شیشه آب گریه های شبانه شروع شد ۴۰ روز هرشب گریه میکرد کم کم بردمیش شب ها بیرون گردوندیم بهترشد به خاطر اینکه میخواستیم خوابش تنظیم بشه ما مجبوری از جیش نگرفتیمش وگوشی هم بهش برگردوندیم الان بردمش یک دکتر تغذیه دیگه میگه کم کم گوشی را ازش بگیرید من وعده های شبانه را حذف کردم گوشی را ولی الان داره پاییز میاد به نظرتون چیکار کنم ظهرها را گوشی را ازش بگیرم یا ولش کنم برم سراز پوشک گرفتن ولیشب ها جیش نمیکنه ووقتی ازخواب بیدار میشه یه دفعه اینقدر جیش میکنه که نم میزنه لطفا هرکدومتون تجربه دارین بگین من سر پسربزرگم این چالش ها رانداشتم اون پسرم را۲ سال و۵ ماهگی از جیش گرفتم بااینکه حرف هم نمیزد فقط کلمه میگفت ولی الان چون داره سرد میشه سردرگمم چیکار کنم اما این دوروز اول صبح ها بردمش دستشویی به هزار زحمت جیش کرده ولی بعد خواب عصرش بردمش حتی نیم ساعت هم توی دستشویی نشستم جیش نکرد نمیدونم چیکارش کنم
مامان مهیاروامیرعلی مامان مهیاروامیرعلی ۴ سالگی
سلام نیومدم سرزنشم کنین اومدم یه راهی جلوی پام بزارین بچه ام اول که دنیا اومد نفس کم آورد دکترا جواب قطعی ندادن گفتن بعدها مشخص میشه که ردی مغزش اثرگذاشته یانه دیر راه افتاد ۱۵ ماهگی حرف زدن هم تا ۳ سالگی ۱۰۰ کلمه میگفت بعد ۳ سال دیگه باتمرین بهترشد ومشکلات دیگه ای هم بود که نمیتونم توضیح بدم همش مریض میشد تب های بالا داشت نم ناخواسته باردارشدم وبارداری بدی داشتم قد ووزن هردو بارسیدگی های من اصلا اضافه نمیشد دوتا مسئولیت سنگین داشتم شوهرم کمک نمیکرد ومشکلاتی که بعد برای کلیه پسرکوچیکم بود همه باعث عصبی شدن من شد از کوره در میرم بچه ام را میزنم ترسو شده زود سر هرچیزی که بلد نیست گریه میکنه روانم بهم میریزه علاوه برکارهای خونه باید باهاشون بازی کنم همیشه بدنم دیگه توان نداره تا من پیشش نباشم نمیخواد بازی کنه پازل خیلی وقته بلده ولی تا من نباشم انجام نمیده امروز برلش چیدم گفتم خودت انجام بده یکیش را پیشش بودم پسرکوچیکم هم میخواد انجام بده بااونم بازی کردم دومی را گفتم من ظرف میشورم خودت انجام بده چندتاش را که گذاشت هی گریه کرد دیگه عصبی شدم زدمش به خدامن مادر بدی نیستم فقط زود عصبی میشم میدونم زدن خیلی بده ولی دست خودم نیست فشار خیلی رومه قرض بدهی مسئولیت هرچیزی دختری که توخونه بالام بودم از خرج لباس تا هرچیزی الان یک هزارمش هم نیستم وقتی میزنم خودم بیشتر زجر میکشم دیگه خستم دلم میخواد بمیرم چیکار کنم دیگه نزنمش دارم باگریه مینویسم دلم میخواد بچه ام مستقل باشه اگه من نباشم بتونه خودش کاراش را بکنه سرزنشم نکنید راهنمایی میخوام