۱۲ پاسخ

چقدر معصومیت صورتتو دوست داشتم
خیلی ب دلم نشستی
موفق باشی عزیزم
ب خودت بگو من یه زن قوی هستم
من می تونم

آفرین برتو به خودت افتخار کن عزیزم

خیلی خوبه که همسرت این اعتماد به نفس رو بهت میده عزیزم
همسر من رانندگیم هم خوبه اما بشدت بهم استرس وارد کرده و نمیتونم بشینم

منم دانشگاه میرم و پسرمم امسال مهد هم میبرم

پارسال یکم سخت‌تر بود برام دغدغه داشتم پسرمو کجا بزارم ولی امسال راحت

و با ماشین خودت میری همین خوبه
منم با ماشین میبرم حتی یکی از کلاسام یه شهر دیگه س و خودم میرم تقریبا 70 کیلومتر دورتر

ی چند بار با احتیاط برو‌ عزیزم میتونی
منم اولش همینجوری میترسیدم

حتما کمربندش ببند خیلی چیز مهمی بزار عادت کنه

نترس عزیزم بالخره باید بشینی پسرتو بذار عقب و بهش بگو جلو نباید بچه ها بشینن براش کمربندم بزن وسایل بازی براش بردار که سرگرم شه الان سعی کن باهاش بری چند باری مسیر اطراف خونتون که ترست کم شه

به نظرم که خیلی خوبه . واقعا چند بار اول استرس داره با بچه اما اگه راه بیفتی عالیه می شه دیگه همه جا می شه باهاش رفت

خب سرویس بگیری بهترنیست؟بگردسرویس خوب پیداکن

من همیشه دخترم مثل موشی بهم چسبیده همه جا نیریم و میایم.چه فرقی داره عزیزم

چند بار که بری و بیای ترس ت می‌ریزه عزیزم بعد به این فکرای امروزت میخندی

منم وقتی پشت ماشین میشستم استرس میگرفتم و میگیرم اما بلاخره ک چی، باید بشینیم دیگه

سوال های مرتبط

مامان مهراد مامان مهراد ۳ سالگی
نمیدونم من حساس شدم یا بچه بزرگ کردن واقعا این مشکلات رو داره.
چند هفته پیش مهراد رو چند جلسه بردم مهد. بعد از چند جلسه مربیش گفت مهراد چهاربار سطل آشغال رو خالی کرده. گفت به نظرم ببرید پیش روانشناس ببینید باید با چه تکنیکی باهاش کار کنیم هم شما از خونه و هم ماز از مهد. گفتم باشه.
جلسه بعدی که بردمش مهد گفت نمیخوام برم و اونجا هم که رفتیم، نموند اصلا! روانشناس گفت اگه سرکار نمیری الان هنوز زوده برای مهد بردن و در مورد زفتارای پسرمم که گفتم گفت باید ببری متخصص مغز و اعصاب. شاید بیش فعالی داره.
رفتیم پیش متخصص و اون روز مهراد داشت مطب رو به هم میریخت به همه چیز دست زد حتی رفت کامپیوتر دکتر رو از برق کشید و خلاصه دکتر گفت لازمه دارو بخوره چون بچه‌های اینطوری حرف زیاد می‌شنون و لراشون خوب نیست. اسیب می‌بینند. اینطوری خودشونم راحتترن.
حالا دوهفته‌ای هست دارو میخوره. دیروز رفتم دیدن مادرم که از کربلا اومده، مهراد بازم شیطونی میکرد و مامانم به شوخی گفت داروها رو‌اشتباهی شاید داره میخوره!
من ناراحت شدم واقعا. وقتی بچه دارو نمیخورد یک سره میگفتن چرا اینطوری میکنه، چرا فلان، خونه هم همینقدر اذیت میکنه؟! و کلا هبچکس حوصله نداشت حالا هم که دارو دارم میدم و واقعا روش تاثیر داشته باید بازم حرف بشنوم.
کاش میشد بچه‌مونو ببریم یه گوشه بزرگ کنیم دور از همه.
شما مادرید شما درک میکنید واقعا از این شرایط خسته شدم.
چند وقت پیشم نزدیک بود پسرم تلویزیون خونه مادرشوهرم رو بندازه، پدرشوهرم یه قشقرقی به پا کرد!