من به بدبختی و نفس عمیق و هرچی که بلد بودم تحنل کردم تا ۱۱ اومد معاینه کرد گفت خوب پیش رفتی ۴ سانتی. خدایا چقدر دیگه باید تحمل کنم این بین کمپوت اناناس هم میخوردم و گریه میکردم و ورزش میکردم مامانمم دعا واسم میخوند فقط میگفتم خدایا منو تنها نزار
ساعت شد ۱۲ شدم ۵ سانت ولی فقط ارزوی مرگ داشتم یهو درد ول میکرد خپب خوب وقتی که میگرفت فقط تخت و میگرفتم و ناله میکردم و مامانم کمرمو ماساژ میداد خیلی درد داشتم دیگه ماما یه چیزی اورد به کمرم وصلکرد و ریموتشو داد دستمو گفت کم و زیادش کن انگار برق میداد به کمرم شک میداد نمیدونم اسمش چی بود ولی خیلی کمک کننده بود کیسه اب گرمم اورد مامانم میزاشت رو کمرم...ولی درد که میگرفتم روی تخت بلند میشدم از درد جیغ و داد مامانم فقط میگرفتم که نیوفتم التماسش کردم دیگه ۵ سانتم بیحسی بزن میگفت نه ۶ ۷سانت میگفتم همه جا ۴ سانت میزنن گفت اون اپیدوراله من اسپایینال میزنم و چون زود بی حسیش میره دیرتر میزنیم که اخر درد نکشی هیچوقت خودمو اینجوری ندیده بودم که انقدر بتونم جیغ بزنم انقدر بتونم درد تحمل کنم دردام دیگه لحظه ای بود و ول کردنشو انگار اصلا نمیفهمیدم داعم درد بود و درد ...
تا پای مرگ رفتم تا ساعت بشه ۱ مامانم برام گریه میکرد میگفتم گوه خوردم اصلا بچه نمیخام غلط کردم خودم اومدم بیمارستان . اومد معاینه کرد و گفت تغیری نکردی تا ۲ تحمل کن میگم امپول بزنن حالا من هر ثانیه برام یسال بود

۱۲ پاسخ

وای من با اینکه میخوام سزارین بشم همچین با دقت دارم میخونم منتظر قسمت بعدی ام 😐😂 خیلی ترسناکه خدایی

حقیقت زایمان طبیعی

بی کسی سخته خاهرکشیدم

بچها نرفته پایین شکم یاخیر

تصویر

افتادم گریه چقدزجرکشیدی😭😭😭😭خیلی حالم بدشدمنم زایمان اولم16سالم بوداینطوربی کس بودم گریه دردزاری تاب دنیااومدمردم دومیمم سزارین بودم زجراوربود

خدا باس چطوری زایمان کنم یا حضرت ع

دقیقا منم مثل تو زایمان کردم سختتت خیای سخت مردم و زنده شدم

وای‌ دردم گرفت🥲😂

زایمان با امپول فشار خیلی سخت پیش میره متاسفانه🥲
خیلی اذیت شدی🥲💔

تورو خدا تند تند بنویس

وای یاد خودم میفتم .... خدایا برای همه آسون کن

چی شد ازاخرزایمانت دلم ترکید باحرفات

سوال های مرتبط

مامان فندق 🩷🐣 مامان فندق 🩷🐣 ۳ ماهگی
انقدر گفتم میخام برم فقط و دردام جوری بود که نعره میزدم فقطمیگفتم خدایا منو بکش فقط راحتم کن تمومش کن فقط باز التماس التماس برای بیحسی ماما گفت بخدا رفتم خودم دنبال دکتر بیهوشی نیستش میگفتم ذروغ میگی بگو اسمش چیه تا شوهرم بره پیداش کنه....
فقط تو بغل مامانم داشتم جون میدادم اونم گریه دیگه کاری نمیتونست بکنه ساعت شد ۲ونیم دوسه نفر اومدن برای امپول زدن نشستم رو تخت و تو‌کمرم زد گفت تکون نخور گفتم پس دردم که ول کرد سریع بزن چون وقتی میگیرم نمیتونم خودمو نگه دارم امپولو زد و چند دیقه بعدش انگار همه دردا. تموم شد حس کردم مردم که اینجوری بی درد شدم همونجوری رو تخت افتادم اومد چشام رفت گفتم بزار بخابم چند دقیقه گفت باشه از دیشب بیدار بودمم و کلی درد... خابم برد ۳وربع اومد بیدارم کرد معاینه کرد گفت شدی ۸ سانت پاشو ورزش کن تا بیحسی از بین نرفته زایمان کنی...
روی توپ ورزش کردم انقباضام کامل بیدرد نبود یکم درد بود ولی اون دیگه قابل تحمل بود تا حدودی... ساعت یک ربح به ۴ اومد معاینه کرد گفت فول شدی مامانمو بیرون کرد دیگع بمن گفت زور بزن جوری که میخای مدفوع کنی اشکال نداره مدفوعم کنی باید بکنی که بچه بیاد منم هربار که دردم میگرفت پاهامو تو شکمم جم میکردم و زور میزدم و اونم دهانهرحممو باز میکرد بادست. هی درد میگرفت زور و فشار میگفت سر بچه رو میبینم
مامان آرام🩷🎀 مامان آرام🩷🎀 ۴ ماهگی
سلام مامانا اومدم بگم من امروز زایمان کرددددم😍🥺


دقیقا روز ۱۸ مرداد ۵ صبح دردم گرفت شروع کردم ب ورزش و پیاده روی همچنان درد پریودی داشتم اما خفیف ساعت ۵ بعدازظهر ترشح قهوه ای دیدم رفتم بیمارستان انتظار داشتم بگه ۴ ۵ سانتی با اون هفته ورزش ولی گفت یه سانتی برو خونه فقط معاینه تحریکی کرد دیگه ۹ شب اومدم خونه درد داشتم اما کم اما ۱۲ شب به بعد خیلیییی شدید شد جوری که تو خونه گریه میکردم و نفس عمیق میکشیدم که دیگه اخراش ب داد رسید😂تو خونه هم‌ ورزش میکردم و حموم اب داغ رفتم و پیاده روی رفتم یکساعت اخر شب قبلش انقباضام ۷ دقیقه بود ۵ دقیقه و ۳ دقیقه ولی ساعتای ۱ شب رسیده بود به یک دقیقه داشتم میمرررردم
ساعت ۴ صبح رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت ۴ سانتی افرین برو اماده شو بعد چون ۴ سانت بودم اپیدورال تزریق کردم که واقعاااااا خوب بود همه ی دردام رفت و بدنم بی حس شد دیگه روی همون تخت ورزش میکردم پروانه و سجده ساعت ۵ و نیم ۷ سانت بودم ک دکتر خودش تعجب کرد دیگه ساعت ۷ صبح فول شدم . انقدر اپیدورال خوب بود ک هرچی معاینه میکردن نمیفهمیدم کلا بی حس بود دکترم اومد ساعت ۸ و ربع رفتم رو تخت زایمان دیگه اپیدورالم داشت از بین میرفت ولی نه کامل فقط یه کوچولو درد حس میکردم دیگه ۸ و نیم زایمان کردم تو یه ربع ولی بگم که لحظه ای که داشت میومد مررررردم
وزنش تو اخرین سونو ۲۹۰۰ بود ولی وقتی به دنیا اومد ۲۳۵۰ بود و خداروشکر ک کمتر بود برای زایمان
بیمارستانم بنت الهدی خیلییییییی راضی بودم از پرسنل
دکترم نازیلا ابراهیمی
فقط بگم که حس میکنم خیلی بخیه خوردم اصلا نمیتونم خوب بشینم چیکار کنم
مامان رستا 🩷🩷 مامان رستا 🩷🩷 روزهای ابتدایی تولد
مامان کایرا مامان کایرا ۲ ماهگی

زایمان طبیعی پارت دو✅️
آماده شدم رفتم زایشگاه و دکتر خودمم اونجا بود و معاینه کرد همون دو سانت بودم اما چون دردهام شروع شده بود بهم گفت بستریت میکنم اما زایمانت برای فردا میفته و ساعت ۵ و ربع بستری شدم ، برام سنتو(آمپول فشار) زدن و با اون دردهای من بیشتر شد و شدت گرفت تقریبا تا ساعت ۹ و نیم درد رو تحمل میکردم و آروم ناله میکردم و تو این مدت همش توی دستشویی بودم اصلا نمیتونستم دراز بکشم و بشینم و فقط ادرار داشتم و بعد که یکم صدام بالاتر رفت ماما اومد و معاینه کرد گفت ۴. ۵ سانتی و زنگ زدن به ماما همراهم ، که ساعت ۱۰ اومد و اونجا دوباره معاینه کرد ۶ ، ۷ سانت بودم و تو این مدت همش روی تخت بودم یا سرویس و نمیتونستم ورزش کنم ماماهمراهم هم فقط نقاط فشاری رو کار کرد و بهم میگفت چطور نفس بکشم ، و همون موقع ها من حس زور بهم دست می‌داد که بعد اومدن و کیسه آبم رو پاره کردن فکر کنم اونجا ۸ سانت بودم ، بیشتر دردهام زیر ۵ سانت بود و تحملش خیلی برام سخت بود اما بعد از اون درد میگرفت و ول میکرد که اونجا با تنفس رد میکردم تند تند نفس میکشیدم و موقع انقباض هم زور میزدم
مامان دنیز مامان دنیز ۷ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی- ۳
با فکر این صبح هفت تو بیمارستان بودم
اینم بگم ماما همراه هم میخواستم از بیمارستان بگیرم گفتم حالا که نمیزام بمونه فردا میرم مطب یکیشون وقت میگیرم
خودم خونه خیلی ورزش میکردم پیاده روی و ورزش های کگل
یهو صبح ساعت ۷ گفتن یبار دیگه نوار بگیریم باز انقباض شدید نشون داد منم خیلی کم درد داشتم تعجب کردم
دکتر اومد دید گفت بزار معاینه کنم
همین که معاینه کرد کیسه ابم پاره شد منم موندم تو شکک که خدایا یعنی این که امروز زایمان میکنم دیگه از اون به بعد دردام بیشتر شد هعی رفته رفته سعی کردم داد اینا نزنم ولی دیگه امانم بریده شد
به اونا گفتم ماما همراه می‌خوام گفتن میخوای چیکار باید قبل بستری می‌گرفتی فلان فلان
منم دیگه تا امید‌ آخه فعلا ۲ سانت بودم اونجوری درد داشتم به. این فکر میکردم ۷ سانت ۸ سانت می‌خوام چیکار کنم
تا ساعت ۱۰‌همون دونیم سانت سه سانت بودم
درد داشتم ناله میکردم
دو نفر ماما همراه داشتن ولی اصلا درداشون کنترل میکردن منم دوبار رفتم به کمرم آب گرم زدم
و حرکت پروانه رو تخت انجام میدادم ولی دردا نمیزاشت حتی یه نفس درست هم بکشم
خلاصه ساعت ۱۱ اینا بود فاصله دردام کمتر و دردام بیشتر بود دیگه هیچ کاری نمی‌تونستم انجام بدم
قبلا میگفتم حتما تمرین تنفس اینارو انجام میدم تا زایمانم کم درد شه ولی اون موقع اصلا نمی‌تونستم کاری کنم
همش میگفتم خدایا گوه خوردم فلان فلان
تو اون ۱۰ ثانیه که آروم بودم یه خوابی میومد سراغم که نگم حس میکردم سه روز خوابیدم باز دردا شروع میشد باز ۱۰ ثانیه می‌خوابیدم
مامان رادمهر 🩵 مامان رادمهر 🩵 ۲ ماهگی
#زایمان طبیعی
اول از همه بگم ک واقعا بذارین دردتون بگیره چون اذیت میشین من سه روز مونده بود به ۴۰هفته اینقدر لگن درد و کمر درد و واژنم هم همینطور درد می‌کرد اینا واقعا درد چرت بودن 😂اصن درد حساب نمیشد برای همین به دکتر گفتم زودتر زایمان کنم یعنی سه روز زودتر فک میکردم اینا درد زایمانه 🤣
من ۷ و نیم صبح رفتم بیمارستان معاینه کرد دو سانت بودم هشت بستری شدم معاینه تحریکی انجام داد یکم درد داشت ولی دردش رفت ی قرص گذاشت داخل واژنم بعد ی توپ داد گفت یکم ورزش کن نیم ساعت ورزش کردم بعدش اومد دوباره معاینه گف سه سانت شدی بعدش ی سرم آورد به نظرم برای اینکه دردم بگیره بود بعدش کیسه آبم پاره کرد همه ی نوار قلب های بچمم خوب بود خداروشکر دیگه کم کم درد پریودی داشتم تکنیک تنفس انجام میدادم ماما هم اکسیژن داد بهم تند تند نفس میگرفتم دیگه هی ورزش میداد منم هی تحمل میکردم دردشو دقیقا درد پریودی بود به نظر خودم ک خیلی بازم تحمل کردم دلم نمیخواست سریع اپیدورال استفاده کنم دیگه ۵سانت رسیدم نمیتونستم تحمل کنم گفتم اپیدورال بزنین نمیتونم دیگه به نظرم هرچی دیرتر بزنین به نفعتونه 👌🏻
ادامه پارت بعد
مامان هلنا مامان هلنا ۱ ماهگی
پارت دوم تجربه زایمان طبیعی
ساعت ۱ شدت درد هام زیاد بود و داد میزدم که توروخدا منو سزارین کنید تحمل ندارم بعد اومدن معاینه کردن گفتن ۵ سانت شدی و اصلا سزارین نمی‌کنیم. ساعت نزدیک ۲ بود که دیگه تحمل درد نداشتم و همش میخواستم از بیمارستان و آمپول فشار فرار کنم. نمیذاشتن از تخت حتی بیام پایین ورزش کنم. من ماما همراه نگرفتم و مادرم پیشم بود ‌
اصلا هم پشیمون نیستم که ماما همراه نداشتم. ساعت ۲ اومدن معاینه کردن گفتن ۶ سانت شدی و گفتم گاز انتونکس رو میخوام گفتن باشه ولی زیاد استفاده نکنی. موقع درد فقط ازش استفاده می‌کردم. برای من تاثیر خوبی داشت.
ساعت ۳ بود که مادرم رو بیرون کردن و گفتن نزدیک زایمان هست.
درد اصلی اون موقع شروع شد و همش داد میزدم و درجه آمپول فشار رو برام زیاد کردن ولی بچه چون درشت بود به دنیا نمیومد. تا ساعت ۴ من زور کردم و گریه کردم و داد زدم
دیدن بچه به دنیا نمیاد یه ماما صدا زدن اومد روی تختم و گفت من میشمارم بعد زور بزن و همزمان شکمم رو فشار می‌داد.
یک ربع طول کشید و ساعت ۴ و ربع دقیق هلنا رو دادن بغلم .
مامان بردیا مامان بردیا ۶ ماهگی
پارت 3.دیگه دردای وحشتناک منو می‌گرفت کمرمو می‌گرفت فشار می‌آمد من فقط توخودم دردامو می‌کشیدم دوباره مامام معاینه کرد گفت آفرین شدی 5 سانت دیگه گفت پاشو باهات ورزش کنیم دیگه خدایی اول خداااا بعدم همین ماما همراه خیلی خوب بود دیگه ورزش شروع کرد باستگاه بخار رو کمرمو با دستمال خیس میکرد هی مزاشت رو کمرم گفت کمر تو هی اینور اون ور تکون بده وقتی درد داشتی منم دردام زیادشده بود هرچی می‌گفت انجام میدادم که بچمو به سلامتی تو بغلم بگیرم دیگه هی میگفت بشین پاشو وقتی درد داشتی منم انجام میدادم باز یه توپ آورد گفت بشین روش منم نشستم هی اینور اون ور میکردم دیگه خیلی انجام دادم بعد یهویی دکتری که مخواست بیاد برای زایمان اومد منو معاینه کرد گفت آفرین خوب شدی 7 سانت دیگه مامام هی ورزش انجام داد منم دردام زیاد میشد دیگه شد ساعت 7 که گفت برو بالا تخت دیگه همچنین فول شده بودم که گفت فقط زور بزن که واقعا رحمت عالی شده هی زور زدم فقط میگفتم خدایاااا کمکم کن اصلن نه جیغی زدم نه حرفی الکی فقط خدااا یاد میکردم که یهویی دکتر گفت آفرین رحمت شد10سانت ساعت7ونیم که یه دردایی منو گرفت گفت زوربزن هم توکل به خدااا دوسه تا زور زدم فقط دهنمو بسته میکردم محکم زور میزدم که گفت آفرین بچه داره میاد که که زوره آخری بچمو اومد دیدم مامام بادکتر گفتن ببین بند ناف دور گردن بچت بود یعنی وقتی دیدم با صدای بلند گریه کردم فقط خدااا رو صدا زدم گفتم اگه این بنده های خوبت بایاری خودت نبودن خدانکرده بچمو ازدست میدادم خیلی بد بندناف پیچیده بود فقط نگاه میکردم به مامام دکتر گریه میکردم بچمو نگاه میکردم میگفتم خدایاااا شکرت که بچمو سالم بهم دادی دیگه مامام گفت دعا کن