دوستان یه چی یادم اومد بگم بهتون
پسرم ۱۱ ماهش بود دخترم ۴ سالو دوماه
بعد رفتیم جایی دخترم سیب داده بود دست پسرم همه داشتیم محفل میکنیم دیدم پسرم سرفه میکنه عمش گف فک کنم سیب خورده گیرکرده بردم اب بدم بهش دیدم پاهاش کبود شدن همینجوری سرفه میکرد هرچی زدم کمرش فایده نداش

اخراگریه میکرد بد جور ههممون حل کرده بودیم زنگ زدیم امبولانس گفتن هیچ کارنکنید نه اب بدید نه بزنید کمرش تامابیایم
تو این فاصله همش گریه میکرد بدجورم سرفه میکرد دوبار خون بالااورد کمی البته

مادرم که رو پله ها داش گریه میکرد
اخر زدم تو کمرش پاهاش بالاکردم سرش پایین دیدم سیبه افتاد ازگلوش
درسته گفتن کاری نکنید ولی خیلی گریه میکرد سرفه میکرد کبودشده بود
بعد دیدم امبولانس اومد بدو بدو اومدن داخل گفتم افتاد ازدهنش بردیم امبولانس بهش اکسیژن دادن
بعد رکابی و شلوار کردی هم پوشیده بود خوشکلم هس خیلی جگرشده بود فک کنم خودم چشمم زدم
اونشب تاصبح خدارو شکر کردم و بوسش کردم که اتفاقی نیافتاد

بعد به دخترم میگم اگه داداشی میرف بیمارستان ناراحت میشدی
میگه اره گفتم چرا میگه تو و داداشی میرفاین بیمارستان بایی هم میرف سرکار من تو خونه تنها کی برام اشپزی میکرد 😀 😃 😅
خداروشکر به خیر گذشت حواستون جم کنید شماها

۴ پاسخ

وای خداروشکرررر

الهی شکر، کار درستی کردی، حتما مانورهای لازم رو برای اینجور وقتا بلد باشین، در واقع باید بچه رو روی ساق دست و رو به پایین بگیرین، پنج تا وسط دو تا کتف بزنین، و برگردونین پنج تا هم وسط سینه و تو این فاصله انگشت رو به صورت قلاب داخل دهان بچه میبرین که اگه چیزی برگشته، خارج کنین، انگشت تو حلق بچه هم نمیکنیم که شی خارجی رو بیشتر نفرستیم داخل، تا زمانی که شی خارج بشه و نفس بچه بالا بیاد این پنج تا پنج تا رو انجام میدیم

خدا رحم کرد
آفرین ب مدیریت بحرانت😅👌👌👌

دکترگف اگه گیرکرد چیزی تو گلو پاهاش بیارید بالا سرش پایین مث حالت اویزون بعد بزنید وسط دوتاشونه هاش که بیفته هرچی گیرکرده

سوال های مرتبط

مامان سبحان مامان سبحان ۱۳ ماهگی
دیشب خدا بهم رحم کرد🥲 دیروز بچم رو بردم بیرون اومدیم خونه بچم آروم بود یهو بچم خوابید تو خواب همش گریه میکرد همش با خودم میگفتم برم اسفند دود کنم برای بچم چیزیش نشه وقتی از خواب بیدارش شد همش گریه می‌کرد گریه بند نمیشد خواهر شوهرم اومد سرگرمش کرد آروم شد خواهر شوهر هم بهم گفت براش اسفند دود کن گفتم بهش غذا میدم بعد به بچم غذا دادم سپردمش دست باباش رفتم براش زغال بزارم تا اومد انگار یه چیزی خورده بود تو گلوش گیر کرده بود چ‌وضعی بود😑شوهرم که فکر میکرد نون خورده تو گلوش گیر کرده بهم میگفت بهش آب بده تا بره پایین 🤦🏻‍♀️ولی من اینکارو نکردم پشتش زدم تا یه یکم بالا اومدیکم خون هم اومد بردم بیرون زدم پیشتش تمام غذایی که خورد بود رو بالا آورد با کمی خون دیدم یه تکه پوست تخمه هم بیرون اومد😑😑گلوش رو بریده بود تا اومد بیرون 🥲🤦🏻‍♀️ از یه طرف هم مادرشوهر تا دید اومد شروع کرد به فوش دادن من عصبی بود 😅😐همش اسم‌مردن میورد 😑😒 بچت میمورد بچت فلان میشد