۱۴ پاسخ

مامانش
هیچ دارویی دم دست بچه نزار
لطفاااا

وای بلا به دور باشه.
منم پسرم امروز پیشونیش بد ضربه خورد.
خیلی ترسیدم

خداروشکر ک بخیر گذشت وای ازاین بچه هاهرروز یه چالش جدیدداره ادم باهاشون

خداروشکر بخیر گذشت آخ از دست پسرا اینقدر شرن

ای خدا خدارو شکر که بخیر گذشت مواظبش باش

خداروشکر ک به خیر گذشته❤

وای من بودم سکته میکردم خداروشکر بخیر گذشت
فکر نمیکردم قرص جوشان انقد داستان دار باشه🥺

خداراشکر ، خونش برگشته تو سرم دستشو بالا بگیر .

خدا رحم کرده خداروشکر که بخیر گذشته

ای خدا از دست این پسرا
جقدر اذیت میکنن
پسر منم الان سرش خورد تو مبل ب شدت کبود شد باد کرد اتقدر حرص خوردمممم
مامانم میگه عقرب زیر قالی خواستی پسر نیاری😫

اخی انشالله بهتر باشه

الان چظوره؟معده رو شستشو دادن؟

الهییی عزیزم خداروشکر بخیر گذشت

وای خداروشکر که الان خوبه بخیر گذشت

سوال های مرتبط

مامان ساحل مامان ساحل ۱۱ ماهگی
دوستان یه چی یادم اومد بگم بهتون
پسرم ۱۱ ماهش بود دخترم ۴ سالو دوماه
بعد رفتیم جایی دخترم سیب داده بود دست پسرم همه داشتیم محفل میکنیم دیدم پسرم سرفه میکنه عمش گف فک کنم سیب خورده گیرکرده بردم اب بدم بهش دیدم پاهاش کبود شدن همینجوری سرفه میکرد هرچی زدم کمرش فایده نداش

اخراگریه میکرد بد جور ههممون حل کرده بودیم زنگ زدیم امبولانس گفتن هیچ کارنکنید نه اب بدید نه بزنید کمرش تامابیایم
تو این فاصله همش گریه میکرد بدجورم سرفه میکرد دوبار خون بالااورد کمی البته

مادرم که رو پله ها داش گریه میکرد
اخر زدم تو کمرش پاهاش بالاکردم سرش پایین دیدم سیبه افتاد ازگلوش
درسته گفتن کاری نکنید ولی خیلی گریه میکرد سرفه میکرد کبودشده بود
بعد دیدم امبولانس اومد بدو بدو اومدن داخل گفتم افتاد ازدهنش بردیم امبولانس بهش اکسیژن دادن
بعد رکابی و شلوار کردی هم پوشیده بود خوشکلم هس خیلی جگرشده بود فک کنم خودم چشمم زدم
اونشب تاصبح خدارو شکر کردم و بوسش کردم که اتفاقی نیافتاد

بعد به دخترم میگم اگه داداشی میرف بیمارستان ناراحت میشدی
میگه اره گفتم چرا میگه تو و داداشی میرفاین بیمارستان بایی هم میرف سرکار من تو خونه تنها کی برام اشپزی میکرد 😀 😃 😅
خداروشکر به خیر گذشت حواستون جم کنید شماها
مامان آتوسا🌻 مامان آتوسا🌻 ۱۳ ماهگی
پارت ۳
نشتی داد... من یهو جیغ زدم ازم یکم لکه هم اومد ترسیدم ساعت دو بود ک مامانم اینا خونه خواهر شوهر کوچیکه ک تو حیاط ماس ناهار خوردن ساعت دو بود ک شوهرم ساک من و کوچولو رو برداشت و مامانم خواهر شوهر وسطی نشستن پشت ماشین منم وسطشون ک از هر دو طرف جرشون میدادم از درد رسیدیم بیمارستان نزدیکای ساعت سه بود معاینه کردن گفتن بله پنج سانت شدی گفتن دکتر پاینده همون دکتر خودم نیس مددی هس اگه میخای دکتر خصوصی داشته باشی پول رو واریز کنین بیاد بالا سرتون.. شوهرم زود رف بیرون واریز کرد مددی اومد منو برد اتاق زایمان دارو..سرم وصل کردن گف چ عالی داری پیش میری شدی ۷سانت دیگه بعد دوساعت.. تلاش دخترم ساعت پنج دنیا اومد🥹🥹گریه نکرد من خیلی ترسیدم اصن صداش در نیومد گفتم چرا خانوم دکتر صداش نمیاد ک یکم بعد گریه کرد نافشو برید گذاشت تو بغلم داغه داغ بود🥹🥹ای مادر بفداش گفتن بده بزاریم لای حوله گفتم بزارین بمونه بغلم دکتر گف باید بخیه هاتو بزنم... بخیه رو زد رف اومدن منو تمیز کردن... گفتن شیرینی بیارین اجازه بدیم بیاین داخل ک بابام جعبه شیرینی رو داده بود گذاشتن مامانم و خواهر شوهرم بیاد داخل لباس نینی رو عمه اش تنش کرد من زدم زیره گریه از خوشحالی با دستم اتوسا رو با مامانم نشون دادم... بعدش شوهرم و خواهر زاده اش اومد ک شوهرم اومد سراغم گل رو داد بهم و از لبام بوسید🥹😂