امروز ب بهونه‌ی رفتن ب سیسمونی اقابزرگ شوهرمو بلند کردم بردمش سره خاک باباش
چند وقتی بود دلتنگ بود و حوصلش نمیکشید تنهایی بره چون من از محیط بهشت زهرا متنفرم و نمیرم
خلاصه ک امروز رفتیم و یکم تنهاش گذاشتم با باباش ک حرف بزنه و خالی شه. وقتی اومد دیدم چشماش قرمزه و گریه کرده
چی بگم. من ک اون خدابیامرزو ندیدم ولی کاش اون بود، شاید مادر و خواهرشوهرامو یکم کنترل میکرد تا انقد دل شوهرمو نشکونن

چه کار خوبی کردی افرین ب شما ک انقد فهمیده هستی

روحش شاد باشه یه سوال این سیسمونی آقابزرگ قیمتاش چطوره من تا حالا نرفتم

خدا رحمتشون کنه
پدرشوهر منم زود رفت خیلی ندیدمش
اتفاقا امروز هم همسرم رفت سر خاکش

روحشون شاد

اخی روحش شاد دعای خیرش پشت سر ملودی باشه
حالا رفتین سیسمونی فروشی چیزی داشت؟
منم میخوام برم وقت‌نمیکنم