۲ پاسخ

دقیقا منم یمدت پیش تو اینستا دیدم واز دور ی پدر پشت در nicu که همسر منم منتظر اونجا میموند،پر از استرس و ی روز تکرارنشدنی😍

منم همینجورم عکسای اونموقع میبینم غرق اون دوران میشم

سوال های مرتبط

مامان پرنسس مامان پرنسس ۱۴ ماهگی
بیایین خاطره روز سزارین بگم برم خیلی جالبه
من حاملگی سختی داشتم افسردگی داشتم سرویکس پایین تهوع شدید کمر درد اعزام شدم به شهر دیگه باز شده بودم ببخشیدا 😂 درد زایمان کشیدم ولی بچم بریچ بود خداروشکر چون از طبیعی بدم میاد ریره میزه هم هستم نمیتونستم ینی اون شب خیلی درد کشیدم ولی خدارو شکر گذشت و اومدم خونه مامانم به زور خودمو رسوندم به هفته ۳۸ ینی تو تخت غذا میخوردم فقط برای سرویس پا میشدم وزنممم رفت بالا توپ شده بودم روز سزارین رسید من اون شب از ذوق نخوابیدم اونقد خوشحال بودم که رسوندم خودمو به ۳۸ صب که رفتیم بدون استرس سوار ماشین شدم بیمارستان خودم پله ها رو بالا رفتم پرستارو گفتن حداقل رو ویلچر مینشتی یکم ناز میکردی شوهرت میبرد خودم زود تر از همه رسیدم اتاق عنل اصلا استرس نداشتم اونجا امپول زدنی یهو یکی گف نترس اون لحظه یکم فقط ترسیدم😂🤣 تازه شکمم بریده بودن من نمیدونستم کلا ریلکس با صدای دخترم فهمیدم بعد زایمانم همون روز شبش با کمک پاشدم راه رفتم سرویس رفتم از فرداش هم کلا نمیخوابیدم با شیاف درمو میگرفتم راه میرفتم فقط ذوق داشتم تموم شد خیلی حس خوبی داشتم اون روزا واقعا استرس حس خوب رو از ادم میگیره