۷ پاسخ

وا چقد پررون این مردا
عزیزم قرص میخوری برای خاب دخترت بیدار میشه متوجه میشی؟ منم اذیتم ولی میترسم قرص بخورم

وا حق نداره بیاد تو هم اصلا کاری نمیکردی اینجور مردا حقشونه خودشون کارشون انجام بدن عجب دور زمونه ای شده چرا مردا الان اینجور شده بخدا آدم دلسرد میشه ازشون دیگه به چشممون نمیان مقصرم خودشون بعد انتظار دارن ما خوب باشیم خیانت بکنن بگیم اشکال نداره بزنه مارو ایس از زن بودن خسته شدیم🥺💔

عجب مردا بیشعورن
خداروشکر من دارم طلاق میگیرم راحت میشم

خدا لعنتش کنه هرجا هست
بره مادر و خواهر خودشو بزنه بی شرف
خیلی ناراحت شدم خدااا😵‍💫😣
کی ظلم علیه زنای بیچاره تموم میشه

😐چه ادم گاویه. ببخشیدا البته
برو قرص اسهال‌بگیر ۴ ۵ تا بریز تو غذاش یا نوشیدنی بزار نفسش بره یه هفته بیفته تو دستشویی دلت خنک بشه
ولی اولین بار نباید رو میدادی
دیگه این اخلاق براش مونده دفعه بعدم یه کار دیگه میکنه

عزیزم لورازپام اعتیاد آور بشدت مدام نخور که عادت نکنی بهش...

منم قرص خواب میخورم البته جام ازش جداست یه شبای بچه ها نمیخوابن داد و بیداد میکنه میگم تو که جات جداست دیگه بگیر بخواب دیگه دهن بچه رو نمیتونم قفل بزنم که

سوال های مرتبط

مامان رستا مامان رستا ۱۰ ماهگی
نمی‌دونم چرا ولی ماهایی که با صدتا شور و ذوق از اولین روز تولد بچمون شیر خودمون و می‌دیم و وسط راه مجبور میشیم شیر خشک بدیم خیلی گناه داریم من تا هفت ماهگی شیر خودم و دادم از وقتی زایمان کردم سینه های بزرگ و پر از شیر داشتم همیشه رگ می گرفت دردم می کرد از چهار ماهگی دخترم شیرم کم شد سینم از هشتاد و پنج شد هفتاد و کوچیک کوچیک دیگه رگ نگرفت دخترم مثل قبل سیر نمیشد مجبور بودم هرروز داروهای متفاوت بخورم حساسیت به پروتئین گاوی داشت مجبور بودم رژیم سخت بگیرم و حسابی لاغر و ضعیف شدم چون شیرم سیرش نمیکرد مجبور شدم کامل شیر خشک بدمش نمی‌گم شیر خشک بده نوش جون بچم و تمام بچه های شیر خشکی ولی امروز یه لحظه از حموم اومدم چون سزارینی هستم یکم شکم از زایمان مونده برام دخترم بدو بدو اومد رو شکمم بازی می کرد یهو نوک سینم و گرفت تو دهنش میخواست بخوره دنیا رو سرم خراب شد از ظهر دلم گرفته کاش حداقل با همون شیر خشک وزن می گرفت نمی‌دونم علت کم شدن شیرم چشم خوردن باشه یا هرچی ولی دلم سوخت برا بچم😭
مامان سبحان مامان سبحان ۱۳ ماهگی
دیشب خدا بهم رحم کرد🥲 دیروز بچم رو بردم بیرون اومدیم خونه بچم آروم بود یهو بچم خوابید تو خواب همش گریه میکرد همش با خودم میگفتم برم اسفند دود کنم برای بچم چیزیش نشه وقتی از خواب بیدارش شد همش گریه می‌کرد گریه بند نمیشد خواهر شوهرم اومد سرگرمش کرد آروم شد خواهر شوهر هم بهم گفت براش اسفند دود کن گفتم بهش غذا میدم بعد به بچم غذا دادم سپردمش دست باباش رفتم براش زغال بزارم تا اومد انگار یه چیزی خورده بود تو گلوش گیر کرده بود چ‌وضعی بود😑شوهرم که فکر میکرد نون خورده تو گلوش گیر کرده بهم میگفت بهش آب بده تا بره پایین 🤦🏻‍♀️ولی من اینکارو نکردم پشتش زدم تا یه یکم بالا اومدیکم خون هم اومد بردم بیرون زدم پیشتش تمام غذایی که خورد بود رو بالا آورد با کمی خون دیدم یه تکه پوست تخمه هم بیرون اومد😑😑گلوش رو بریده بود تا اومد بیرون 🥲🤦🏻‍♀️ از یه طرف هم مادرشوهر تا دید اومد شروع کرد به فوش دادن من عصبی بود 😅😐همش اسم‌مردن میورد 😑😒 بچت میمورد بچت فلان میشد