سوال های مرتبط

مامان زندگیم مامان زندگیم ۱۷ ماهگی
خانما شما بیاید قضاوت کنید
پسر من پنج ماهش که بود تشنج کردم ما بردیم بیمارستان اونجا بستری شد بدون تب تشنج کرد یهو
بعد از اون دارو بهش تجویز کردن دکترا
مرخص که شد از بیمارستان سرما خورد چون تو بیمارستان ویروس بود پسر منم گرفت مت گفتم می خوام ببرم مطب خصوصی
شوهرم گفت می بریم دولتی رایگان خوبش می کنیم
مادرم گفت خودم پولشو میدم
بزار بچه رو ببریم دکتر
بماند چقدر من دلم خون شد تو این مدت بااین بچه
بماند
الانم پسرم دوباره سرماخورده از صبح آبریزش و سرفه داره
به شوهرم که گفتم می خوام ببرمش دکتر چون خونه بود شوهرم
گفت نمی خواد ببری گرونه مطب خصوصی
بعد زنگ زدم به مادرشوهرم
اونم برگشته می گه ببرنش بیمارستان دولتی
خصوصیا گرونه
من که ۳۰ سال پیش بچه هامو می بردم مطب خصوصی ارزون روده قدیم
الان گرونه ببرمش دولتی

منم به شوهرم گفتم شما خانوادگی گدا گدولین
یعنی انقدر بدم اومده از خودشو خانوادش که یعنی داد می خوام بکشم
خودم مریضم پاهام واریس داره خیلی ببخشید
تو خونه مثل سگ دارم کار می کنم خیلی اذیتم می کنه
تیکه زیاد می ندازه
دیگه امروز گفتم طلاقم بده نمی تونم
مامان ماهلین 🌙🩷👼🏻 مامان ماهلین 🌙🩷👼🏻 ۱۷ ماهگی
امروز یکی از روز های بد و سخت زندگیم بود که گذروندم
بعدازظهر یکدفعه یه سردرد بدی گرفتم و یه قرص استامینوفن خوردم اما بدتر شدم در عرض 1ساعت جوری سرم درد گرفت که تا حالا سابقه نداشته
ماهلین ازخواب بیدارشد و من حالم بدتر شد کم کم احساس کردم دارم بی حال میشم و بدنم لمس میشه خیلی ترسیده بودم چون من و دخترم تنها بودیم و همسرم سرکار بود زنگ زدم بهش گفتم حالم خوب نیست و اونم زنگ زد به یکی از همسایه هامون خانومش اومد پیشم جوری بدنم لمس شده بود که نمی‌تونستم ماهلین و بغل کنم بزور یه شربت گلاب درست کردم خوردم اما خوب نشدم زنگ زدم به اورژانس و تلفنی گفتم شرایطمو اوناهم گفتن الان یه ماشین می‌فرستیم بعد 10دقیقه ماشین اومد و فشار و قندمو چک کردن
باشربتی که قبل اومدنشون خورده بودم فشارم 6بودقندم 69
خودم احساس میکردم دارم جون میدم و روح از تنم جدا میشه
ماهان دائم ازاینرو به اون می‌رفت و باید میرفتم دنبالش که نیوفته اما حال نداشتم چندتا شربت غلیظ بافند و نمک درست کردم و خوردم بعد چند دقیقه فشارم اومد 7
اورژانس هم چند دقیقه یکبار فشارم و چک میکرد بعد 1ساعت رفتن ومادرشوهرم و برادر شوهرم اومدن خونمون و باهاشون اومدیم اراک خونشون
نمی‌دونم چرا اینطور شدم توکل حال بدم فقط نگران دخترم بودم که اگر من از حال برم بچم تنهاست و چکار می‌کنه
خدا هیچ بچه ای رو بدون مادر نکنه خیلی سخته
آقایون اورژانس گفتن اگر حالت بهتر نشد برو بیمارستان و سرم و آمپول تقویتی بزن
خداروشکر خیلی بهترم آمپوا نوروبیون هم گرفتم خواهرم برام زد
الآنم اومدن خونه بابام که یکدفعه اونجوری نشم باز
مامان کسری جون🥰 مامان کسری جون🥰 ۱۱ ماهگی
پارت ۴: رفتم داخل اتاق یه شجاعتی خدا بهم داده بود که ذره ای استرس نداشتم چون من خیلی آدم شجاعی نیستم😅
تا نشستم و‌پوزیشن گرفتم دکتر اومد یه کم تو‌دلم خالی شد خودمو سفت گرفتم دکتر که دستش رو برد داخل من جیغی کشیدم که دکتر گفت مثانه ات خیلی پر نمیتونم اصلا برم داخل برو سرویس و بیا رفتم و برگشتم دوباره انجام داد ایندفعه خودم رو شل کردم خیلی بهتر شد درد کاملاااا قبال تحمل بود برام دکتر گفت رو به ۳سانتی فوق العاده رحمت بکنن عالی عالی یه زایمان سریع و آسون خواهی داشت منم میگین رو ابر ها بودم خود دکتر گفت ورزش ها و فعالیت هات جواب داده خودم همش به شوهرم و آبجیم میگفتم دیدین حرف هام درست بود خلاصه دکتر بهم گفت از الان هر ثانیه باید منتظر درد منظم باشی هر وقت اینجور شدی زنگ بزن بریم سمت بیمارستان دیگه باید برای بیمارستان تصمیم میگرفتم
من میخواستم برم نیکان دکترم نیکان بود انصاری هم بود گفتش هردوش یکی از لحاظ امکانات فقط نیکان پول بیشتر به خاطر بزک دوزک میگیره یه کم
البته اینم گفت که من بیمه ام با نیکان مستقیم نیست و باید پول دکتر رو پرداخت کنید بعد از بیمه بگیرین من همچنان میخواستم برم نیکان دکتر گفت البته تو زایمانت طبیعی باید بدونیم اون تایم کدوم بیمارستان تخت خالی داره انصاری خیلی باهام تو اینجور چیز ها همکاری میکنه ولی بازم اون لحظه که دردت گرفت بهم زنگ میزنی میگم کدوم بیمارستان بیای خودم هم میرسونم شماره منو سیو کرد و منم اومدم خونه راستی بهم یه شیاف گل مغربی هم داد و گفت شبی یه دونه بذار داخل واژن من و همسر و خواهرمم اومدیم بیرون دقیقاااااا یادم دلم آش میخواست رفتیم آش خوردیم خیلی بهم خوش گذشت نمیدونستم که چه بلایی میخواد سرم بیاد🤦🏻‍♀️
مامان هديه خدا(ستیا😍) مامان هديه خدا(ستیا😍) ۱۲ ماهگی
گذاشتمش روی مبل کنار خودم بشینه عروسک جوجشو که دوسش داره گذاشتم روی دسته مبل تلاش کرد بگیرش و در نهایت تونست بلند شه🥹😍خدایا شکرت 😍😍😍

این دختر تا میبینه من از چیزی نگرانم انگار متوجه میشه و تلاش میکنه منو از نگرانی در بیاره حتی وقتی تو شکمم بود یه وقتی که تکون نمیخورد و نگران میشدم صداش میکردم میگفتم ستیا عشق مامان حالت خوبه مامان نگران سلامتیته بعد چند دقیقه میدیدم یه کشو قوسی به خودش داده 🥹 حتی وقتی میخواسم سرکلاژ شم خیلییی نگران بودم از صبح که بیدار شدیم بریم بیمارستان انگار متوجه نگرانیم شده بود و یه سره تو دلم وول میخورد ،حتی واسه سونو انتی چون بارداری قبلیم قلب بچم وایستاده بود قبل از انتی برای ستیا هم حالم بد بود میترسیدم قلبش نزنه یه روز مونده به انتی شکمم لرزید وقتی به دکترم گفتم گفت متوجه حالت شده اینجوری خودنمایی کرده ☺️قربووونت برم من دختر قشنگم که حال منو میفهمی خدا تو رو برای من و من رو برای تو حفظ کنه عزیزترینم
مامان صدرا مامان صدرا ۱۰ ماهگی
سلام مامان های عزیز امیدوارم حال دلتون خب باشه
سمانه جانم روند زایمان رو تعریف کرد منم یادم افتاد و گفتم تعریف کنم بمونه
پارت پارت بریم جلو چون طولانی هستش
پارت اول
امروز ۱۴۰۳.۱۱.۳
من ۳۸.هفته و ۵ روز ساعت ۵.۵ صبح کیسه آبم ترکید
و اول با استرس زنگ زدم به ماماهمراهم
که چیکار کنم ماماهمراه من شکوفه رمضانی بود
گفت برو بیمارستان قرار ما برای بوعلی بود رفتم بوعلی منو بستری کردن لباس اینا مو عوض کردم معاینه کردن ۲ سانت بودم دکترم هم فاطمه سروستانی بود هرچی زنگ زدن جواب نداد آخرش زنگ زد خودش گفت بگو بیاد تامین من اونجام
زنگ زدم به شکوفه رمضانی گفتم چیکار کنم گفت تا ظهر تو به سه سانت فکر نکنم برسی بیا تامین منم اونجا شیفت هستم میام پیشت
ساعت ده صبح با انژیو از بوعلی اومدم بیرون هوا سرددددد زمین یخ رفتم تامین
اونجا تا معاینه کنن نامه بستری بگیرم ساعت شد ۱۱.۵ رفتم تو اتاق بستری شدم یه دختر هم همسن خودم اونجا بستری بود
آمپول فشار سرم اینا رو آوردن زدن برام و من خوابیدم
اصلاااا روحن آمادگی زایمان طبیعی نداشتم 🥺
مامان سید علی مامان سید علی ۱۰ ماهگی
بسم الله الرحمن الرحیم
اینم داستان بارداری من و بدنیا اومدن پسرم تا این لحظه
میدونم ممکنه افکارم حتی راهم مخالف زیاد داشته باشه ولی تصمیم گرفتم بنویسم تاتجربه ای باشه برای بقیه
پارت اول:
خب وقتی بارداری شدم خیلی خوشحال شدم ی بارداری معمولی و طبیعی قبل بارداری هم چون با برنامه بود قشنگ چکاپ شدم یدوفولیک و ویتامین دی هم مصرف کردم و بعد چند ماه اقدام باردارشدم وسونوی تشکیل قلبم رفتم و همه چی اوکی بود تا گذشت و من شدم ۱۷هفته رفتم برای تعیین جنسیت بعد چک کردنم و گفتن اینکه بچه پسره ازم خواست بیرون برم و به همسرم گفت که بمونه خیلی استرس داشتم بعد ی چند دقیقه ای ک من دیگه داشتم کم میاوردم همسرم یکم دمغ اومد بیرون گفتم چیشده گفت هیچی بریم نامه سونو رو هم نمیداد دستم گفتم بگو خب چی شده کلی قسم جونمو دادم یکم مکث کرد و گفت دکتر گفته بچتون کبدش یا روده هاش بیرون از بدنشه منو میگی متعجب بودم تو عمرم همچین چیزی نشنیده بودم گفتم مگه میشه هزاربار گفتم بیا بریم ی سونوی خوب تو قبول نکردی این یارو سیبیلوعه چیش به دکترا میخورد ولی ته دلم خالی خالی بود حالم خیلی بد بود این رفتار انگار واکنش دفاعی ذهنم بود تو اسانسور نامه دکترو بازکردم وزن بچه بندناف همه چی نرمال بود فقط گوشه نامه دست نویس نوشته بود....
مامان صدرا مامان صدرا ۱۰ ماهگی
پارت دوم
آمپول فشار رو زدن و شروع روند زایمان بود
ساعت ۲.۵ من شدم سه نیم سانت که زنگ زدن ماما همراهم بیاد پیشم
دکتر رمضانی پیشم بود ولی گفت چون شیفتم یکی از مهربون ترین و بهترین ماما همراه هامو گفتم بیاد
و واقعااااا بهترین ماما همراه بود من میگم مامان بود برام هرجا هستی الهی حال دلت همیشه خوب باشه
همین حین من ورزش میکردم با توپ که ماما بخش اومد گفت اون مریض درد نداره یعنی من بعدش من به درد واقعااااا تحملم زیاده دانشجو ها اومدن از ۸قطره در دقیقه کردن ۱۶قطره
همه چیز یکم خوب و رو روان بود که حالت تنگی نفس بهم دست داد دستگاه اکسیژن برام آوردن وصل کردن
تا ساعت ۳.۵اینا بود من وارد ۶سانت شده بودم
دستگاه آن اس تی بوق ممتد میزد دریغ از یه دونه تپش قلب ثبت کنه
دانشجو ها گفتن که دستگاه خراب شده و پاره کردن انداختن داخل اشغال دونی
دکتر اومد گفت نوار قلب گفتن دستگاه مشکل داشت انداختیم اشغالی نوار قلب رو
دکترم در سطل اشغال رو باز کرد و نوار قلب رو آورد بیرون