خیلی از شوهرم ناراحتم دلش میخواد هر ماه دم ب دم بره دکتر و پول خرج کنه بعدش حتی اگ دکتر بگ فلان مشکل داری فلان دارو بخور نمیخوره بعدش من ایقدر حالم بده امروز دل درد شدید دارم یبار نگفت ببرمت دکتر یا سنو علتش چیه فقط یبار گفت ببرمت بهداری
گفتم نمیخوام یا میگ نبات داغ بخور این همه ناله میکنم نمیگ تا ماساژ بدم

چقدرشببه همیم ای خدا .خودمون اوناروبد کردیم مثلا خواستیم بزرگی کنیم ک تو خرج نیوفتن.ولی بد تر شد خودمونو کم ارزش کردیم اونا رو پر توقع

خوب باید از همون روز اول بهش یاد میدادی به عنوان یه زن توهم تو خونه ات جایگاه داری مقام و ارزش داری این نمیشه که بره دکتر ولی تورو نبره دکتر هروقت دیدی حالت خوب نیست بگو‌ببره تورو نبردتت خودت برو

دقیقا شوهر من
مثلا میفرستم بره داروخانه برای بچه چیزی بگیره یا برای خودم
کلی قرص تقویتی خارجی میخره دو روز میخوره بعد نمیخوره
اه و ناله و مریضم باشم هیچی نمیگه بی توجه
بعد اگه سر درد باشه زمین و زمانو به هم میدوزه

شوهرم سرماخورد بودم ی هفته کامل پرستاری شو کردم سرماخوردم خدا شاهد ی قرص بهم نداد توانی ک از جام بلند شم نداشتم
دستش شکست بهش اهمیت ندادم
انگشت پاش شکست اصلا تحویل نگرفتم

از اول اینطور عادتش دادی

متاسفانه من بعضی وقتا فکر می‌کنم جاي خودم وشوهرم عوض شده اون اگه مشکلی داشته باشه من فوری میبرم دکتر اما دریغ از اینکه يه زره بخواد فکر کنه بگه منم یکم یاد بگیرم

خب مستقیم بهش بگو حالم خوب نیست منو ببر دکتر

برامنم زورش میاد

عزیزم خودت عادتش دادی خودت به خودت اهمیت بده وقتی مریض میشی سریع برو دکتر تا عادت بشه براش و بدونه برای خودت ارزشمندی