۱۵ پاسخ

شوهرمنم همین رومیگه،،میگه نازنین فاطمه اگرهرکاری کنه من اصلاً دعواش نمی کنم
ولی من برعکسشم

کلا پدر ها ب دختر هاشون چیزی نمیگن

منودخترم پدرشوهرم جوری میزنه میگم من بودم میزدمش فقط لبخند میزنه

دختر من با انگشتاش چشمای بسته رو باز می‌کنه موفق که شد میخنده

دقیقا بدتر ازاینا رو دوقلوها سر پدرشون میارن

🤣🤣🤣ماهلین وروجک

دقیقاااا نفسم اینطوریه با باباش

من دخترم الان ۱۴ سالشه الانشم با باباش اینجوریه هروز هزار بار میگه بابا بغل بابا بوش یا هزار بار زنگ میزنه چیزی سفارش بده در حالیکه برا من از اینکارا اصلا حوصلم نمیکشه یعنی به بنده خداها نه ماهه میگم طرف من نیایین بو میدین😑😂

پسرمن با اینکه ۱۱سالشه باز همیشه با باباش اینجوریه شوهرم هم عینه ی بچه باهاش بازی میکنه عوض من اعصابم نمیکشه

دختر منم همینه میره لاک میاره میزنه به شوهرم گل سراشو میاره میزنه به موهاش همشم موقعی که میخواد بخوابه اما اصلا هیچی نمیگه بهش حالا اگه من باهاش حرف بزنم یا صداش بزنم میگه خوابم میاد🤣🤣

بمن درخاص بده عزیزم

دختر منم اینجوریه خیلی اذیت میکنه اما موقعی ک میتواد بخوابه میره اتاق درو میبنده بعد دخترم اگه بخواد بره سرش داد میزنم اونمبا ارامش میخوابه

وای عکسو🤣
خوبه شوهرت حوصله میکنه😁😁

من بچه نیس فعلا
ولی عب نداره بزار بچگیشو کنه شوهرتم ک مشکل نداره باهاش

با این اوضاع خابشم میبره؟؟؟؟؟

سوال های مرتبط

مامان ماهلین و مهوا🩷 مامان ماهلین و مهوا🩷 هفته سی‌وهفتم بارداری
منو شوهرم حالت عادی هیچوقت نه بحث داریم نه دعوا
اما تا دلتون بخواد سر ماهلین بحث و اختلاف نظر داریم
الان بگین حق با منه یا باباش
این خانم داره دندون نیش درمیارع
تو یک هفته جز شیر و تخم مرغ و گاهی سیب زمینی سرخ کرده اونم نصف و نیمه چیزی نخورده
حالا من از دیروز صبح اومدم شیرش رو رقیق درست کردم گرسنه بشه غذا بخوره
دیشب چهار بار بیدار شد منم آب میدادم تو شیشه بهش صبح بیدار شد یه تخم مرغ کامل خورد ساعت ۱۱ دوباره شیر خواست تو ۹۰ سیسی نصف پیمانه ریختم اونم خورد ساعت ۱۲ یه خیار نصفه خورد
الان که ساعت ۲ ظهره اومدم نهار بدم دوتا قاشق بیشتر برنج و خورشت نخورد
الان باباش میگه دیدی پس با شیر رو کم کردن غذا هم نمیخوره
یه کاری می‌کنی از شیر هم زده بشه دیگ هیچی نخوره دیدم برداشته ۱۲۰ تا شیر درست کرده داد بهش
نمیدونم دیک چیکار کنم
از طرفی میگم مصمم هم باشم بیست روز دیگ زایمانه
اینا میرن زیاد خونه مادر شوهرم اونجا هی بهش شیر میدن باز زحماتم هدر می‌ره
۲۲ ماهشه وزنش ۱۱ و نیمه
میبرش بیرون میگم چیزی نده بهش میاد میگه هیچی ندادم
اما یقه لباسش خامه اییه میگم مگ نگفتم چیزی نده بیاد شام بخوره میگه از کنارش رد شدیم گریه کرد دلش خواست
تو جیبش همیشه آبنبات می‌زاره میده
اصلا کلافه شدم
نمیدونم ولش کنم هرچی دلش خواست بخوره یا سخت بگیرم
بابام میاد یه نایلون خوراکی میاره من سریع قایم میکنم خودم میخورم
میگم بابا میای یه بربری بگیر بدم دستش بخوره باز خوشش میاد
دفعه دیگ یه نایلون خوراکی با یه بربری میاره
تنها کسی که بهش فقط میوه و غذا میده مادرشوهرمه
که اونروز گفتم محمدجواد ماهلین رو می‌بره بیرون بهش پفک میده اونم یه عالمه دعواش کرد دیک از اون روز پفک نداده بهش
مامان آسِنا🦢🤍🫧 مامان آسِنا🦢🤍🫧 روزهای ابتدایی تولد
بیاین راهنماییم کنین شوهر من تقریبا تو هیچ‌کدوم از کارای خونه به من کمک نمیکنه مثلا من دارم ظرف میشورم میگه یه لیوان آب هم به من بده یا کنترل بده بخدا خیلی خستم از دستش دلم میخواد گریه کنم شبا از بدن درد خوابم نمیبره هرچی بهش میگم عزیزم درک داشته باش من باردارم کمکم کن حداقل ی کار این خونه رو تو بکن
اصلاا........ عین خیالش نیست که نیست خیلی بیخیاله فقط منو حرص میده میگه باشه چشم ولی باشه الکی
من ان شالله به امید خدا زایمانم هفته اول مهر اینا هست
بهش میگم خیلی دلم میخواد این ماه اخری هیچ کاری نکنم و دست به سیاه و سفید نزنم یه راهیم داره میگه چی
میگم اینکه برم خونه مامانم بمونم میگه برو من از خدامه تنها باشم همش میرم سرکار
خونه مامانم یه شهر دیگه ست من ۱۹ شهریور یه سر میخوام برم اونجا بنظرتون وسایلم ساک و همه چی ببرم بمونم تا زایمان؟ چون از طرفیم از زایمان زودرس میترسم میگم برم اونجا خیالم راحته مامانم نمیذاره دست به سیاه‌وسفید بزنم
از طرفیم مث دیوونه ها دلسوزی میکنم میگم نه شوهرم تنهاست حالا چی بهتره چیکارکنه تنهایی
ولی اون دل سنگش نمیسوزه واسه من بگه زن بدبختم از پا افتاد ی لیوان اب بدم دستش
بنظرتون برم؟