۳ پاسخ

من کل بارداریم نگران روز زایمانم و شبی که بستریم بودم نه به خاطر خودم به خاطر پسرم. همش به این فکر میکردم که اون روز قراره چطوری بگذره براش؟ بهونه منو نمیگیره؟ پسرم بازیگوشه، برای غذاخوردن و خوابیدن خیلی مقاومت میکنه. کی اندازه من واسه خواب و غذاش حوصله میکنه؟ میترسیدم گرسنه بمونه.
الانم هنوز نرفتم خونه خودمون مهم‌ترین دلیلشم پسرمه. میترسم با پسرم و نی‌نی تنها بشم، نتونم درست بهش برسم.

دقیقا منم از الان دلم برا دوتاییامون تنگ میشه برا روزای که تو بارداری بی عصاب بودم و‌سر پسرم خالی کردم حتی کتک خیلیییی روز ایجور بودم الان دلم گرفته چرا نتونستم جلو خودم بگیرم و صبرم زیاد بشه که خدا هم می‌دونه دست خودم نبود از الان دلم گرفته که روز که بیمارستان پسرم کی بهش غذا میده و لباسشو مرتب عوض می‌کنه بعد اون که گرفتار نی نی ام نه نتونم برا پسرم وقت بزارم باورت میشه به اینا فکر میکنم اشکم درمیاد و دلم خیلی میگیره 😔😔😔

عزیزم🥹 منم وقتی میخاستم بچه دومیمو بدنیا بیارم همین حسارو داشتم کاملا درکت میکنم...تو بیمارستان ک رفتم فقط فقط ب فکر دختر اولم بودمو گریه میکردم اصلا حس خیلی بدی داشتم نمیدونم چرا همش دلشوره داشتم ناراحت بودم نمیدونم چرا
توام نگران نباش ایشالله ب خوبی خوشی نی نیت ب دنیا میادو میری ب خانوادت🥰

سوال های مرتبط