دیشب بنج صبح خوابیدم اربس اعصابمم خورد بود دیشب یه مادری توگهواره بچشو نفرین میکرد میگفت بمیره بچشم هشت ماهه بود چقدافسردگی بده چقد زور بالاش بوده بعد آروم شد بنده خدا مادرا گفتن برو مشاوره 😔

من درکش میکنم ،من اوایل افسرده شده بودم اصلا اصلا بچه هامو انگار نمیخواستم ،دست خودش نیست ،افسردگی سمه سم ،همشم با محبت شوهر حل میشه که بعضی شوهرا دریغ میکنن

چقدر مادری سخته همه جوره سخته 🥲🥲

با این همه فشار روانی که رو مادرا هست
با این گرونی و فشار مالی
با این خرابکاری های خانواده همسر برا بهم زدن آرامش یه زن
دیگه اعصاب و رونی برا آدم باقی نمی مونه
کسی جای دیگری نیست واقعا
وگرنه مادر جونش رو برا بچه اش میده
چرا باید دعا کنه بمیره آخه
حتما خیلی تحت فشار بوده

بیچاره چقدر تو دلش غصه خورده

من سرپسراولم افسردگی شدیدگرفتم اصن بهش حسی نداشتم چون من شوهرم هردوتاسنمون کم بودنمیدونستیم

😞😞😞😞😞😞منم وقتی بعضی چیزا تو گهواره میخونم تا دیر وقت خابم نمیبره

واقعا آدم بعضی جاها کم میاره مخصوصااینکه درک نشه ،منم خودمم حالم خوب نیست دست خودمم نیست بعضی وقتا دخترمودعوامیکنم بعدپشیمونم

بله افسرده بودن ایشون . انشاالله خدا بهشون کمک کنه زودتر خوب بشن