۱۳ پاسخ

😍😍😍😍منم چهار سال حسرت این موقع رو کشیدم دوساعتع تو پامع نمیخابع پاک در اومد😂😂😂😂

خداروشکرخدادل همه ی چشم انتظاراروشادکنه منم ۳سال انتظارکشیدم تاخداهدیه قشنگشوبهمون دادوواقعااون همه سختی ارزششوداشت که الان انقدواسه داشتنش هرروزخداروشکرمیکنم

اینو از داروخونه خریدم بنظرتون خوبش میکنه

تصویر

دخترم سرما چکارکنم ببرم دکتر

دقیقامنم همینطور هنوزباورنمیشه بچه دارم خدایاشکرت

خداروشکر خیلی مبارکه عزیزم ایشالا قسمت هرکسی بچه میخاد

خداحفظشون کنه برات عزیزم

خدایاشکرت❤️

خدایا شکرت،خدایا نصیب همه آرزو به دلها کن ک این حس شیرینو تجربه کنن

عزیزم چقدر نمکن بده من گاز بگیرم

منم دوسال حسرت این لحظاتو داشتم
با تمام خستگی که آخر شب دارم بهش نگاه میکنم میگم خدایا هزاران مرتبه شکرت که چنین موجود زیبایی رو بهمون هدیه دادی
خدا همه بچه هارو برای پدر مادرشون حفظ کنه وببخشه

عزیزم خدا حفظش کنه
منم وقتی دستاشو مبینم یاد سونو آنومالی میفتم که دکتر انگشتاشو میشمرد و میگفت پنج تا انگشتشو میبینم 😍اشکام جاری میشه وقتی اون پنجتا انگشتو تو دستم میگیرم خدایا قکرت بخاطر بچه های سالممون

اخیییی 🥲🥲
چقدرررر دلم ضعف کرد با این پیامممممت دختر🥹🥹🥹
خدا جفتشونو برات حفظ کنه عزیزم

سوال های مرتبط

مامان دلارا مامان دلارا ۶ ماهگی
یه حرف دلی برای مامانا
از بچگی عاشق بچه پسرها بودم معلم میخواستم بشم دوس داشتم مدرسه پسرونه برم مادرم باردار شد دوس داشتم داداش بیاره برام کلا ارتباطم با بچه پسرها خوب بود اما خب قسمت نشد خدا بهم دختر داد با اینکه موقعیت تعیین جنسیت هم داشتم اما سپردم به خدا و اون دختر برامن در نظر گرفت حالا صاحب یه دختر ناز تو دل برو شدم که شب ها برعکس همه نی نی هایی که دورم بوده نه عاشق تاب دادن نه گهواره و نه هیچی دیگه فقط بخوابم سرشو بزاره رو بازوم و چند مین بعدش خوابه خوابه ...حالا فک میکنم شاید اگه پسر بود ایقدر نمیتوست نزدیک به خودم بشه حالا دیگه نه تنها دخترم بلکه یه رفیق صمیمی یه خواهر دارم که میتونم همه جا باهاش برم شاید اگه پسر بود الان با وجود مشکلاتم احساس تنهایی میکردم اما الان میبینم واقعا خدا خیلی دوسم داشته که تو این شرایط به من دختر داد ...میخوام بگم همیشه خدا بهترین هارو براتون در نظر میگیره حالا دیگه اگه ۱۰۰دلارا تو زندگیم داشته باشم بازمه کمه
مامان آریا 👶🏻🩵 مامان آریا 👶🏻🩵 ۶ ماهگی
اولین قطره از یه تصمیم تازه...

امشب یه تجربه‌ی جدید داشتم... یه جورایی یه قدم تازه توی مامان بودنم برداشتم.

برای اولین بار به آریای کوچولوم شیرخشک دادم.
پسر نازنینم تا شش روز دیگه میشه دو ماهه و تا الان فقط شیر خودمو خورده بود.
ولی حس کردم وقتشه یه بار امتحان کنم. شاید وقتایی پیش بیاد که بخوام چند ساعتی بذارمش پیش مامانم یا مادرشوهرم، و خب اون موقع خیالم راحت‌تره اگه شیر دیگه‌ای هم بخوره.

ولی وای... امشب دلم پُر از حس‌های جورواجور بود.
یه طرف ذهنم می‌گفت «اگه شیر خشک اذیتش کنه چی؟»
یه طرف دیگه‌م نگران بود که «نکنه دیگه شیر خودمو نخواد؟»
یه دلشوره‌ی خاصی داشتم که فقط یه مامان می‌تونه درکش کنه...

هی حالت‌هاشو چک می‌کردم، مدفوعشو، صورتشو، حتی خوابیدنشو...
انگار داشتم به یه ماجراجویی تازه وارد می‌شدم!
یه جور حس عجیبی بود... هم حس رهایی و آسودگی داشتم، هم یه کوچولو عذاب وجدان.

الان با خودم فکر می‌کنم، واقعاً همه‌ی مامانا اولین بار که شیر خشک دادن همینطوری بودن؟
انگار یه دل کندن کوچولو از یه چیزی که فقط بین من و پسرم بود...
ولی خب، تهِ دلم می‌دونم هر کاری که از سرِ عشق و مراقبته، درسته.
مامان بودن یعنی هر روز یه تصمیم جدید، با یه دنیای احساس قشنگ و گاهی سخت.

دوست دارم بدونم شماها چی حس کردین اون دفعه‌ی اول؟
من تنها نیستم، نه؟