۵ پاسخ

اینایی ک گفتی رفتار عادی مرداست و انتظاری نباید بره ازشون چون برا اون کار ساخته نشدن و شانس خودمونو با بقیه مقایسه نکن🤣🤣🤣

باز خداروشکر کن پاشده جوجه طعم دار کرده گذاشته تو فر من یه بار خونه بابام اینا بودم شوهرم نه صبونه خورده بود نه ناهار حالا غذا هم تو یخچال بود ها فقط داغ کردن و آوردن غذا سختش بود😅😅
یا یه بار بیمارستان بستری بودم اومدم خونه دیدم بمب ترکیده تو خونه
وحشتناک بهم ریخته بود انگار اثاث جابه جا شده همه کمد ها ‌کشو ها بیرون ریخته بود دنبال لباس بعدش هم جمع نکرده بود مونده بود تا من بیام یا واسه اینکه شام رو زحمت نکشه یه طبقه بره خونه مامانش اینا بخوره گفته بود شام بالا هست خودم میخورم حالا چی خورده بود چیپس با نون 😅😅😅😅
درسته اون موقع حرص میخورم و کلی غر میزدم ولی الان خندم میگیره از این حجم از بیخیالی که داره توام بیخیال باش دیگه همینه که هست شاید یکم بهتر شن ولی دیگه کامل به این جزئیات دقت نمیکنن چون از نظرشون مهم نیست چند تا ظرف تو ظرفشویی باشه یا خونه بهم ریخته باشه این چیزا رو باید از بچگی آموزش میدیدن نه الان

فقط میتونم بگم هعییییییی

بنظرم اصلا اشکال نداره مخصوصا اون قسمتش ک جوجه طعم دار کرده لابد گشنش شده گفته بخورم حال نداشته ظرف بشورخ

من زایمان کردم. سزارین شدم. ۲۷ فروردین رفتم بیمارستان. حدودا ۱۵ روز بعد زایمان اومدم خونه. دیدم پارچ شربت خوری که توش خاک شیر بوده همونطوری توی سینک رها شده رفته. اقا رفته بود خونه مادرش. من با اون بخیه ها اومدم ظرفا رو شستم. به این ادما چی باید گفت واقعا؟!!! اونوقت ننه های گشاد خودشون دست به سیاه و سفید نمیزنن.

سوال های مرتبط

مامان دلی😍 مامان دلی😍 ۳ سالگی
منبع :خبرگزاری فارس

🔹قدم نورسیده مبارک!

تا حالا شنیدید که می‌گن: «قدم نو رسیده مبارک»؟
دیشب من واقعاً قدمِ مبارک یه نوزاد رو دیدم.

توی یکی از بیمارستان‌های زنان و زایمان تهران، وقتی یه مادر تو اتاق عمل داشت سزارین می‌شد، یه موشک به سمت بیمارستان اومد. موشکی که احتمالاً ساخته‌ی شرکت‌های تسلیحاتی اسرائیلی مثل آی‌ام‌آی یا رافائل بود.
همون موشک‌های دقیقی که به قول خودشون فقط «اهداف نظامی» رو می‌زنن و قراره برای ما ایرانی‌ها «دموکراسی و صلح» بیارن!

اما این یکی، درست وقتی به بیمارستان برخورد کرد، منفجر نشد.

موشک، توی آسمون سر خورد، به هدف خورد... ولی نترکید.
و این یعنی نه فقط جون اون مادر و نوزادش نجات پیدا کرد، بلکه جون ۶۰–۷۰ تا مریض دیگه هم حفظ شد.

بیمارستان رو تخلیه کرده بودن و مریض‌ها رو برده بودن تو محوطه‌ی باز بیرونی.
مادر، تازه چشماش رو باز کرده بود؛ با تعجب خودش رو زیر یه درخت وسط پارک دید، نه زیر سقف اتاق عمل.
بی‌قرار بچه‌اش بود، و نمی‌دونست چه اتفاقی افتاده.
پرستارها که نوزاد رو آوردن و نشونش دادن، یه نفس عمیق و آروم کشید...

پ.ن:
برای آدمی مثل من، با ایمانی که بیشتر وقت‌ها لنگ می‌زنه، خدا توی همین لحظه‌ها راحت‌تر پیدا می‌شه تا توی کتاب‌های قطور دعا.
من خدایی رو می‌شناسم که، با وجود هزار و یک کنترل کیفیت توی صنایع نظامی رژیم، باز هم کاری می‌کنه که یه موشک عمل نکنه... فقط برای اینکه یه بچه به دنیا بیاد.

این روزها، خدا رو خیلی بیشتر از قبل حس میکنیم