من دخترم یه سالو نیمش بود میخواستم زایمان کنم از اول بارداری تا آخرش این فکر منو دیونه کرد ک یکی دو روز چطور دخترمو ول کنم باحالیکه خانواده همسرم بینهایت دخترمون دوستداشتن و شاید بیشتر از خودم مراقبت میکردن ولی مادر همینه دیگه خلاصه زایمان کردم تا یک هفته بعدشم بچه دومم بستری بود دیونه شدم این مدت میخوام بگم تو فکرش نباشی بهتره
منم دقیقا شرایط شمارو دارم و نگرانم دوست دارم بزارمش پیش مادرم ولی مادرم میخواد ب عنوان همراه پیشم باشه شوهرمم میگه تو حیاط بیمارستان میمونم تنهات نمیزارم آرکان رو میدم ب مامانم مامانش هم ک ماشالا اصلا بیخیال بچه اس ن غذا میده ن لباس گرم میپوشونه ول میکنه تو کوچه خیلی دلم آشوبه
عامو فقط یک روز نیستی
البته منم بودم انقد مثل شما فکر و خیال میکردم خیلی وابسته پسرمم
انشاءالله خدا بهت توان بده
همینطور که شما مادر اون فرزند هستین و نگرانشین و مواظبشین و هواشو دارین اون مرد هم پدرشه و به همون اندازه نگران و مراقبشه و هواشو داره، جای هیچ فکر و نگرانی نیست اتفاقا خوشحال باش که قراره پسرت یک شرایط جدید که تاحالا اجازه ندادی براش پیش بیاد رو تجربه میکنه و خیلی خیلی این تجربیات برای تکامل و آینده اش مفیده
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.