۱۰ پاسخ

منم الان دوروزه شیر ندادم به دخترم خیلی سخته دلم براش میسوزه ولی دیگه به نفعشه دیگه بهش نده گناه داره بعد دوباره بخوای ترکش بدی بازم اذیت میشه

بهش شیر پاکتی بده بریز تو شیشه شیر بده بخوره وعده های غذاییش و زیاد کن کم کم بده ولی دفعاتش و زیاد کن سعی کن سوپ ، شیر برنج ، اینجوری بهش زیاد بدی بخوره بعد همیشه قبل خواب بهش غذا بده بخوره که شب گشنش نشه بیدار شدنی بعد آب زیاد بده بهش که بدنش کم آب نشه دو سه روز اول سخته بعد دیگ عادت می‌کنه باید صبور باشی باهاش بازی کن حواسش و پرت کن

الان دقیقا حال و روزت رو میفهمم من بی اختیار ناراحت بودم و قایمکی از همه اشک میریختم واسه خودم و بچم...انگار شیرم شده بود اشک و از چشمام میومد ... ۳ روز خیلی سخت میگذره بعدش کم کم عادت می‌کنه به هیچ وجه چسپ یا ماتیک نزن لباس یقه بسته بپوش و سینه تو نشون نده هر وقت اومد دیدی دنبال سینه میگرده سریع هواسشو پرت کن ... براش تنقلات مفید بگیر ... پاستیل آبمیوه کیک خونگی میوه خشک پفیلا...بده دستش کمتر بهونه بگیره و تا میتونی غذاشو مقوی کن شبها حتما شکم سیر بخوابونش

نه عادیه فقط دوشب اول سخته بعد خودش یادش میره اصلا تکرار نکنید عوضش بهش چیزهایی که دوست داره بدید آبمیوه و شربت و شیرپاستوریزه بسته به ذائقه بچتون پسرمن فقط آب و سیب خورد اینقدر سیب خورد حدود یک هفته بعد یادش رفت خود بچه هم راحت میشه قشنگ به غذا میفته

نه ندی دوباره باید سختی بکشه
دیگه هروقت باشه باید بگیریش واسه همه سخته

ن عزیزم زود میگذره ۲تاتون راحت میشین تا فردا تحمل کن بقیش راحته دیگه

به نظرم تحمل کن سختیت چند روزه بهش شیر پاستوریزه بده با نی یا لیوان بیدار شد اگر شیر خواست بده

اگر اذیت نیستی یک ماه دیگه صبر کن بعد کم کم از شیر بگیرش در کنارش ابمیوه وشیر پاکتی بهش بده

۳روز سخته قوی باش سینتو نشونش نده باهاش حموم نرو اوکی میشه

اشکال ندارد عزیزم منم فردا دوسال دوماه میشه هنوز نتونستم از شیر بگیرم

سوال های مرتبط

مامان دخترکم مامان دخترکم ۲ سالگی
خانوما سلام تورو قرآن هرکسی ک تجربه از شیر گرفتن بچه شو داره ک شدیدا وابسته سینه مادر بوده بیاد کمکم کنه راهنماییم کنه خواهش میکنم ازتون خیلی از نظر روحی و روانی بهم ریختم و حالم بده ....من میترسم دختر مو از شیر بگیرم انقد هم ک وابسته هست ک نگووووووو امروز خواستم یهو از شیر بگیرمش یه چیز شدیدا تلخ زدم سر سینه ام ک تا مزه کرد بدش اومد و ب گریه افتاد سریع ازم فاصله گرفت ب قدری گریه کرد و ازم فرار کرد ک حس کردم ازم متنفر شد دقیقا متوجه شدم ک چه قدر تحت فشار روانی قرار گرفت 🥺😔 خودمم بغض داشت خفه ام میکرد با هر عذابی بود ساکتش کردم آماده اش کردم بریم بیرون وای تو کوچه نشست بلند بلند گریه کردن زجر دنیا رو بهم داد😭دیدم فایده نداره‌بغلش‌کردم ب زور آوردمش تو خونه طاقتم نیومد خواستم بهش شیر بدم می‌دونم کارم اشتباه بود ولی نتونستم نمی‌خورد بدش اومده بود خودم دوباره ب زور بهش شیر دادم آروم گرفت بالاخره😭اینجوری فایده نداره خودمو دخترم هلاک میشیم من خیلی دلنازکم..حالا میگم ب نظرتون تدریجی بگیرمش چیکار کنم توروخدا راهنمایی کنید کامل توضیح دادم چیشده ک کمکم کنید😔