۸ پاسخ

منم به هیچ کاریم نمیرسم حتی دستشویی رفتن یا حموم🥺

عزیزم نگران نباش درست میشه..آخرش دیگه سه ماهه این نتونستن ها..سه ماهگی،بچه دیگه کولیک نداره،نفخ نداره،رفلاکسش روبه نزول میره..خابش کم کم تنظیم میشه..اگه شیرخشک میدی بعضی وقتا که دیدی دیگه هنگ کردی؛نینیو بزار پیش باباش برو اتاق دیگه یکم بخاب..سه چهار ساعت درس بخابی کافیه..ماهم این دوران سختو گذروندیم بسختی😄..من پنجاه روز بعد بدنیا اومدن دخترم تونستم یکم بکارام برسم وغذابزارم

درکت میکنم عزیزم منم بخدا شبا اصلا خواب ندارم دخترم هر شب تا ۷ صبح بیداره انقد ضعیف شدم تمام بدنم کوفته شده لرز دارم 😔😔

من دسشویی هم نمیتونم برم
دور و برم انقدر بهم ریخته ست نگاه میکنم افسردگی میگیرم🥲
خیلی سخته واقعا
به قول شما شبا راحت شوهرم میخوابه اما من درگیر بچه م
وقتی بیداره همش باید کنارش باشم وقتی هم خوابه باید پیشش باشم چون فورا بیدار میشه باید تکونش بدم یا دوباره بخوابونمش
اگه هم بدخواب بشه که واویلاااااااا

منم وضعیتم همینه شوهرمم درک نمیکنه اصلا راحت می‌خوابه از وقتیم که دخترم دنیااومده ناهار میاد خونه مجبورم از خوابم بزنم زود بلندشم غذا درست کنم درصورتی که تا ۵ الی ۶ صبح بیدارم یکسره اصلا قدر نمیدونه

منم تقذیبا هر شب بیدارم تا صبح، دخترم کولیک داره ظهرا دو ساعت گریه مداوم داره شبام همینطور، اصصصصصلا غیر از بغل نمیخوابه و به محض اینکه میذاریش رو تخت یا مبل یا گهواره و تابش سریع پامیشه گریه میکنه، شبا نهایت بتونم ۲ساعت منقطع و غیر پیوسته بخوابم ! تو روزم تهش ۱ساعت یا یک ساعت و نیم . شیر مادر میخوزه فقط و گاهی حتی برای نمازو دستشویی و حموم التماس دعا دارم از بقیه…من سرکارم نمیتونم برم دیگه بخاطر اینکه شیر مادر میخوره فقط و خیلی کوچیکه
ببین با همسرت منطقی و در ازامش حرف بزن و از خستگیت بگو ولی انتظارم نداشته باش شبا به اندازه خودت فعال باشه و بیدار بشه نمیدونم شاغل بودی یا نه واقعا وحشتناکه که شبا نخوابی صبح تا عصر کار کنی و پاسخگوی بقیه باشی

منم همه این درگیریارو دارم
به اضافه اینکه بچم شیر خودمو خیلی سخت میخوره مجبورم شیرخشکش بدم برای اینم غصه میخورم

سلام عزیزم خدا قوت واقعا بهت من که نگم چه کشیدم اگه دخترتون کولیک داره
وبلاگ من رو بخون حتما شاید به کارتون اومد

سوال های مرتبط

مامان دلانا مامان دلانا ۲ ماهگی
وقتی دخترم نمیخابه عصبی میشم، دلیلش اینه که وقتی ازدواج کردم رفتم طبقه پایین مادرشوهرم، تازه دفاع پایان نامه کرده بودم، خسته بودم، دنبال کار بودم، صبحا دیر بیدار میشدم خستگیم بره چون شبا نمیتونستم بخوابم، صبح وقتی شوهرم میرفت سرکار میاومد در خونه رو میزد بیدارم میکرد که پاشو زن نباید خیلی دیر بیدار شه، بعد کار پیدا کردم، میرفتم سرکار، اخر هفته ها عصری میخوابیدم میگفت تو خیلی میخوابی چاقی، درحالی ک یه دخار داشت تازه شوهرش داده بود، هر وقت زنگ میزدی خواب بود، یکبار منم گقتم اگه ادم با خوابیدن چاق شه باید دختر تو بترکه، دیپه از اون وقت چیزی بهم نگفت. ولی حس گناه خوابیدن همیشه بامنه، باردار بودم همش،یاد اون روزا نمیتونستم بخوابم، حس میکنم بچم تاثیر گرفته از بیخوابی های من، چون منم چشام میرفت از بیخوابی ولی نمیتونستم بخوابم. تا ماه اخر سرکار رفتم ولی دخترش خورد خوابید، دختر خواهرشوهرم دو هفته از دختر من بزرگتره، اونم عین مامانش همش خوابه.
تو زندگیم بهترین کاری که کردم این بود که از پیش مادرشوهرم بلند شدم، طلا گرون میشه افسوس میخورم بعضا که طلاهامو دادم ولی امشب ک دخترم نمیخوابه دوباره یاد اون روزا افتادم میگم ارزش داره همه چیتو بدی ولی پیش خاندان منفور شوهر نباشی واقعا