۱۵ سال پیش من و یه پسر خیلی همو می‌خواستیم که نشد نمیتونم در موردش بیشتر توضیح بدم دیگه هر کی رفت پی زندگی اش ۱۵ سال گذشته
امروز پسرم جلسه داشت به شوهرم مرخصی ندادن به من گفت تو برو تازه نشسته بودم که بعد از ۱۵ سال دیدمش مطمئن ام رنگم پرید و اونم دید تا آخر زوم بود رو من متوجه نگاهش میشدم زیر چشمی خیلی حالم بد شده آخه چرا من که به زور فراموشش کرده بودم من عاشق شوهرمم عاشق زندگی امم چرا باید دوباره بهم بریزم

نمیدونم چرا چشمام پراز اشک شد 😭😭😭😭😭😭😭😭

عزیزم اگه عاشق شوهر و زندگیت هستی این حس گذراست، طبیعیه که بعد از مدتها دیدیش حالت دگرگون بشه ولی سعی کن بهش فکر نکنی، به محض این که فکرت میره سمتش خاطرات بدتون رو مرور کن و برعکس خوبی‌های شوهرت رو یادآوری کن تو ذهنت

سعی کن دیگه نری جلسه

دیگه اونم یادش اومده زوم شده بوده .
گذشته ها گذشته بیخیال

طبیعیه عزیزم بالاخره یه تایمی از زندگیتون و باهم بودید اینکه بعد سالها دیدیش اینجوری شدی طبیعیه،الان کاری نکردی که،فقط از دور دیدیش چند رور دیگه یادت میره،اینا ربطی به عشق به همسر و بچت نداره

پدر یکی از بچه ها بود؟

حالا اون چرا اونجا بود