سلام دخترا چطورین

فردا تولدمه 🥰 و هر سال بابا و مامانم برام تولد می‌گیرند و خونه ی اونا میریم
مامانم شام درست میکنه و بابام کیک میخره و کادو و ....

حالا امسال تصمیم داشتم بگم بیاین خونه ی ما من شام درست کنم و
هم خیلی وقته نیومدن خونه ی ما مخصوصا بابام خیلی وقته نیومده خونم

ولی همسرم میگه فردا میریم باغ و اینجا هم کار داره کارگر میاد و بابام قوربونش برم میاد کمک شوهرم ، حالا موندم چیکار کنم

من نرم مامانم اینا نمیرن و شوهرمم مجبوره زود بیاد خونه و میگم به بابا هم بگو بیاد اینجا و البته مامانم اینا تنها نمیان ها باغ ما هر هفته با
مادرشوهرم و پدرشوهرم میریم و اونا هم خودشون میان

من اینقدر با خانواده ی شوهرم بودم که بخدا عاصی شدم

همش برنامه می‌ریختم که فقط مامانم اینا بیان خونم شام الان شوهرم به اونا هم میگه میدونم

اصلا کلافه شدم چیکار کنم به نظرتون
آها راستی میخام خودم کیک درست کنم نزارم بابام کیک بخره

قوربون وجود بابام بشم من که همه ی عمر منه

شوهرمم دو هفته قبل یه عطر خریده برام یک و نیم داده به اون گفت کادو تولدت والا چون عطر مورد علاقه ام بود خوشم اومد ولی دوست داشتم بعد ۱۲ سال زندگی باهاش
امسال یه تیکه طلا بخره که اونم نخرید خوب حالا برنامه ی فردا رو به نظرتون چیکار کنم بریم باغ که من نمیتونم شام درست کنم ؟؟؟

۵ پاسخ

تولدت مبارک تو باغ تولد بگیر ‌ اونجا ناهار بده ...

تولدت مبارک عزیزم

تولدت مبارک عزیزم
غذا و کیک درست کن ببر باغ با مامانت اینا به شوهرت بگو فردا به مادرت و پدرت زحمت نده، نمیخوام فکر کنن برای کادو گفتیم بیان 😜😜

تولدت پر تکرار گلم همیشه درکنار خانوادت خوش باشی🌹

تولدت مبارک عزیزم

سوال های مرتبط

مامان محمد مامان محمد ۳ سالگی
سلام مامانا
من خیلی خستم اعصابم نمیکشه دلم میخاد گریه کنم😭😭😭
استرس این اوضاع و احوال
تو خونه موندن با دوتا بچه حوچیک
غریبی وتنهایی
احساس میکنم هیچکس و ندارم مادرم از اون مادرایی که زیاد محبتی باشه و بتونم باهاش درد ودل کنم نیس
خواهری ندارم
از وقتی بچه دارشدم دیگه فرصتی برای روابط دوستانه هم نمونده
خیلی فشار عصبی دارم به حدی که دیگه از دست کارای بچه ها خودمو میزنم
شوهری که صبح تا غروب سرکاره
دخترم یک ونیم سالشه به شدت وابسته یعنی کل امروز بغلم بوده
باپسرمم باهم نمیسازن دایم درحال دعوان واقعا رد دادم
دیشب مهمون داشتیم
برادرشوهرم وقتی اومدن من براشون چای و تخمه و شیرینی بردن
تااونادرحال خوردن بودن پسرم دستشویی داشتم بردم شستم اوردم
رفتم سراغ غذا درست کردن
اونایهویی اومدن اما ما شبا باهم یه شام سبکی درست میکنیم و خونه ی هم میمونیم این وسط رفتم پوشک دخترموعوض کردم وشیرش دادم ولی اونا درحال بازی وخوردن بود
منظورم اینه هم کارای بچه هارومیکردم هم شام میذاشتم هیچی بالاخره شامشون دادم تا خوردن بلندشدن که برن
وقتی رفتن شوهرم رفت سراغ یخچال گفت عه چرا براشون هندونه نیاوردی
توی سبد میوه دیگه هم بود سیب و زردالو اینا گفت چرااز اینا نیاوردی واقعا که توچرا هیچی نمیاری که من ازکوره دررفتم گفتم خودت میومدی میبردی من چندتا کارومیتونم باهم انجام بدم بعدم زودبلند شدن این بجای تشکر کردنته که دوساعده تو اشپزخونم
حالا از یشب باهم حرف نمیزنیم 😭بخدا که هیچچچچکس درکم نمیکنه دوتا بچه ی شیر به شیرداشتن یعنی چی 😭😭😭😭بخداااا من کل روز هیچ تایمی برای خودم ندارم هیچی تخش اینه برم ببخشید دستشویی اوم انقد دخترم‌ پشت در گریه میکنه که نگو