پریروز خونه مادر شوهرم بودم بعد دخترم بغلش بود یهو دیدم سینشو در اورد میگه به بچه بخور من تو شک بودم اصلا🤢🤮

وا یعنی چی اخه، بعضی‌ها چی فکر میکنن با خودشون، ببخشید عزیزم من اگر جای شما بودم دیگه بچم رو باهاش تنها نمیزاشتم

مادرشوهر منم همش ب بچم ب زبون خودش میگه وایسا اینجا جا ما بهت شیر گاو بدم بهم خیلی برمیخوره اعصابم بهم میریزه

مثل مامان بزرگ من
که اون زمون میخواسته ب زور ب من با سینه خالی شیر بده مامانم منو ازش گرفته
و اینبار مادرشوهر عوضیم میگه که میدادی ب من خودم شیرش میدادم تو‌عرضه نداری 😐چرا چون شیرخشک میدم

مث منی ک 🤣

😐😐😐واااا
این چه کاریه

مادرشوهر منم میگه کاش سینه هام شیر می‌داشت میدادم به بچه
منم گفتم خودم به اندازه ای کافی شیر دارم🤐

چقدر ی آدم می‌تونه عن باشه آخه
ببخشید هاااا ولی مادر شوهرت خیلی عقده ایه

از دست این مادرشوهرا،مادرشوهر منم هرچی میاد دستش میچپونه تو دهن بچه چند بار نزدیک بوده خفه شه دور از جونش هرچیم میگم انگار نه انگار

چطور اجازه دادی 😐😂

خاک توسرش😐این چه سمی بود دیگه من دیدم🤣🤣🤣