۱۲ پاسخ

دقیقا شوهر منم میخاد نمیدونم چیو ثابت کنه که تو تنهایی اخلاقش با توی جمع هزااااارردرجه فرق داره

ایوای‌ مثل شوهر من😵‍💫😵‍💫بهش میگم چرا خونه خوبی بیرون ولی خودتو شمر جلوه میدی

شوهر من برعکسه خونه بد اخلاقه ولی پیش فامیلای خودش خوبه

حالا شوهر من هر دو جا یه جوره گاهی میبینی خیلی خوبه با بچه حسابی بازی میکنه گاهی مثل امشب بچم داره دندون اسیاب در میاره یکی دیروز در اومده یکی دیگم داره در میاد همش در حال لجبازی گریس امروژ تا سفره جمع کنم گفتم نگهش دار میگه شما زنا چیکار میکنید مگه ما تازه دیشب ده شب از شمال برگشتیم خونه تا خرخره ریخته لود بخدا تا پنج غروب ننشستم یکسره پیچ میخوردم جابه جا میکردم به جارو برقی نرسیدم گفتم بعد پنج بمونم شام برارم جارو فردا بزنم میگم خونه ریخته شده جمع کردم کوری میگه چهارتا تیکه لباس بود دیکه گند ش میکنی اینقذ اعصابمو خراب کرد یه دعوای حسابی راه انداخت بعذ عادت داره خونه مامانش همش قربون صدقم میره مبادا مامانش دعواش کنه که بدرفتاری میکنی با دختر مردم خونه مامان من میاد کلا تغییر میکنه هکش در حال گیر دادنه همش نق میژنه عصبی میشه هر۴۵روز تا دوماه دو روز کلا میریم شمال خونه خانوادهامون همون دو روزم کوفتمون میشه با جنگ برمیگردیم بعد میرسه کرج میگه تو تو شمال کلا با من درگبری اینجا خیلی خوبی

بخاطر فرهنگ مریض ما ایرانی هاست مردی که به زنش کمک کنه میشه زن ذلیل و اکثر مردا از این فراری هستن که کسی بهشون اینو بگه

حرص نخور اصلش تو خونه است که خداروشکر خوبه.

چقدر شوهر منه دیونن کلا

شاید دوست نداره خونه کسی کمک کنی

شوهر من مودیه یه بار خیلی خوبه یه بار چه تو خونه چه بیرون یه جوری حرف میزنم خوشم نمیاد فقط کج کج نگاهش میکنم

مردای درگزی همینن خواهر منم یه نمونه اش رو دارم تو خونه ع ن زن و بچشونم میخورن ولی تو جمع فامیلاشون یجور خودشونو نشون میدن که ینی من تا حالا بچه نگه نداشتم یا تا حالا کمک زنم نبودم

شوهر من برعکسه بیرون و پیش خانوادش و فامیلاش خوش اخلاقی‌تر و جنتلمن‌تره😁😅

دقیقا شوهر منم جلوی بقیه اینطور میشه

سوال های مرتبط

مامان ساحل🍭 مامان ساحل🍭 ۱ سالگی
دیشب موقعه شام عمه دخترم امد که ببینتش،ماهم پایین خونه مادرشوهرم بودیم.بچم رفت رو پله عمشو دید،عمه اش گفت بریم بیرون دور بزنیم.ساعت۹.۵ شب.گفتم نه شبه دیر وقته موقعه خوابشه،شوهرم اولین بار بود رو حرفم حرف زد گفت ببرش باز زود بیارش.همه هم سر سفره شام بودیم من باز گفتم نه شبه بد خواب میشه،به مادرشوهرم گفتم نبره بچه رو الان دیر وقته.گفت نمیبره،یهو عمش امد بالا که بریم شوهرم گفت ببر بیار زود.منم نگاهش کردم و چیزی نگفتم دیگه.بچم رفت اتاق تا باد بیرون،لبه پایینی در سر خورد و با پشت سرش افتاد.یه لحظه دیدم کبود شد بچم.پشت سرش ورم کرد،به زور ساکتش کردم شوهرم بردش حیاط دورش بزنه.عمه با بچم بای بای کرد🥲بچم لج امد و گریه که برم.باز بچه رو برد یه ربع بعدش اورد.انقدر اعصابم خورده از دیشب که نگو.نمیفهمن اصلا!بچم ساعت۹ به بعد ساعت خوابش میاد نخوابه دیگه تا ۱۲.۱ نمیخوابه.میدونن تایم خوابشه باز بچه رو لج میارن.در طول روز میزارم ببرتش بیرون.ولی شب اصلا نمیرارم کسی جز خودم یا شوهرم ببرتش بیرون.اگه اتفاقی هم بیوفته میگن مادرش بچه رو‌نتونست نگهداره.خیلی دلم پر بود از دیشب.منتظرم شب بشه به شوهرم بگم اصلا رفتارت درست نبود،وقتی من مادر میگم نه تو جمع ببد حرفمو تایید کنی نه اینکه کار خودت رو بکنی