۹ پاسخ

من اوایل خیییلی خوشحال بودم جفتشون پشت سر هم هستن بعد تا یکسالکی بچه دومم خیلی اذیت شدم انا الان شکر خدا یکی جهارسالشع تقریبا دومی هم نزدیک دوسال الان هم بازی هستن و شکر خدا که باهم بزرک شدن هرچیزی سختی داره اما شیرینی بعدشم بی نهایته

انتخاب اون نبوده که ازش خسته بشی .می‌دونم سخته ولی باید ادامه بدی چون تو که ازش اجازه نگرفتی که بیاربش تو این دنیا پس با وجود تمام سختیش باید همه چیزشو به جون بخری عزیزم

من میترسم اما دوسدارم به زایمان نزدیک شم ،یه حس ترس عجیبی دارم که چطور از پسشون بربیام ،دلمم برا بچه اولم میسوزه هی فک میکنم نمیتونم دیگه بهش برسم

منم پسرم بزرگ بودباردارشدم ازخودم متتفربودم که چرا،باردارشدم حتی،توراه بیمارستان گریه میکردم که من نمیتونم ولی همین که گذاشتنش پیش صورتم یه جورعجیبی عاشقش شدم الانم میمیرم براش

خیلی سخته..خودت خوستی یا ناخاسته باردار شدی؟

من بیست روز دیگه زایمان میکنم ،این روزای اخر میگم کاش دیرتر بگذره اگه اون بیاد دیگه این یکی رو مثل قبل نمیتونم بغل کنم یا شب کنارش بخوابم یا بهش برسم😪

اولش خیلی. ناراحت بودم. توفکربودم. گفتم. چ خاکی ب سرم شد چجوربزرگ کنم پسراولم کوچیکه فکرسقط بودم. یه روزای ذوق دلرم یه روزای ترس. دلم واس بچه اولم میسوزه بهش سخت میگذره شاید یه روزبچه دوم گریه کنه نتونم غذادرست کنم.

من که ندارم ولی میدونم خیلی سخته

آخی عزیزم چه حس عجیبی داری. ولی خب حقم داری سخته بخوای عشقتو تقسیم کنی من خودم نتونستم بچه دومم رو نگهدارم،انداختم ولی قلبش تشکیل نشده بود

سوال های مرتبط