اول صبحی ب لطف مادر شوهر ریده شد ب اعصابم
دختر من اصلا تو جمع غذا نمیخوره میبرمش تو یکی از اتاقا یکم سرده البته شوفاژ کار میکنه ولی خیلی گرم نیس
مادر شوهرم خونه امه میگ بچه رو نبر اونجا سرده
دختر منم هرکاری می‌کنم صبحونه نمیخوره میدونم گرسنه اس چون لج میکنه
دارم حواس دخترم پرت می‌کنم غذا بدم یهو میگ ماهلین
آخ درد بگیری فقط ک منو دق دادی ۲۴ ساعته خوابی ببین خواب ب خواب میری بیشعور

طفلی مادرشوهرت چیزی خو نگفت. گفته بچه نبر اونجا سرده
براش توضیح بده چرا میبری اونجا

مادرشوهر گهه منم همینه ما اومدیم تهران پیشش شبا که نیهان گریه میکنهم ما تو پذیرایی میخوابیم از اتاق میاد بیرون میگه چشه چرا گریه میکنه احمق انگار تا بحال بچه بزرگ نکرده حالم ازش بهم میخوره

کلا این خونواده شوهر افریده شدن واسه دق دادن ما
والا من قبلا از مادرشوهرم مینالیدم به لطفش انقد زر زده
پدرشوهرمم اضافه شده حداقل اونو هر از چندگاهی یه جا گیر میاوردم میشستم ولی پدرشوهرمو حریف نیستم
فقط حرص میخورمو گریه میکنم

مشکل اینجاس مادر شوهر من اصلا ماه و مه یکت نیستتت

اشکال نداره،مادرشوهر منم همینه در صورتی که به شدت ماه و مهربونه،ولی خیلی نظر مخالف میده و دخالت میکنه😄

وای منم خونشون همینه وضعم میرم تو اتاق از تو پذیرایی هوار می‌کشن بیار نمیخوره بیاااار نمی‌خوابه بابا کوفتتونو بخورید چیکارمون دارید آخه بچه ایی که 24 ساعته پیش منه شما بهتر میشناسینش یا من