عزیزم ی سوال داشتم اسم آریامهر گذاشتن بذارید ثبت احوال؟
بدتریش اینکه خودم تنهایی برای زایمان رفتم بیمارستان غم عجیبی تو دلم بود شوهرم شهرستان بود حتی برای زایمانمم نبود بهترینشم اینکه فقط درد طبیعی داشتم من بخیه نخوردم اصلا خیلی از بخیه میترسیدم
بهترینش این بود ک دوهفته زودتر بدنیا اومد چون واقعا برام سخت شده بود بدترینش اینکه جفتم در نیومد دکتر دستشو تا ارنج کرد تو واژنم تا درش بیاره 🤕 هنوز جاش درد میکنه
برا پسرم قشنگترینش موقعی بود که برا اولین بار مامان میشدم🥺🥺🥺حتی تو بیمارستان که بودم بهترین خاطره ام شد با این که سزارین بودم .بدترینشم وقتی از بیمارستان اومدم و خانواده همسرم شروع به اذیت کردنم
سر دخترمم کلا خیلی خوب بود همه چی بدترینش همش یاد اذیتای که سر پسرم کردن و منو پسرم اذیت شدیم
بهترینش ک مسلما وقتی بود ک جوجه خانوما رو سینم گذاشتن
بدتزینش بعد زایمانم ک طبیعی بود
عفونت بخیه هام و بازشدنشون دردای وحشتناکی ک حتی اجابت مزاج برام مثل کابوس بود 😭
قشنگ ترینش دیدن صورت ناز دخترم بود و بد اون دیگه کلا خاطره خوش ندارم تا الان، دخترم مریضه و میگن فلج مغزیه
خاطره بده زیاد دارم تا همین الانشم دارم😔
بهترینش اینکه تو سونو گفتن بچت دخمله واینکه سالمه خداروصدهزارمرتبه شکر
واسە من همش قشنگ بود گلم ولی چون بخیە نخوردم با زایمان طبیعی همونجا چشمم زدن یە هفتە پسرم بستری شد تو این یە هفتە هم دخترم کە هنوز چهار سال نشدە بود و شوهرم انفولانزا گرفتن دیگە اون هفتە آرامش نداشتم اینقدرم غصە دخترم و خوردم هر تار موی سفیدی کە داشتم دە تا شدن همە خندە و خوشحالیم شد گریە و غصە😞چون خودمم مقصر میدونستم کە نباید بچە پشت سر هم میاوردم کە دخترم اینجوری شدە،اینقدم با دخترم وابستە هم بودیم کە هر دوتامون آب شدیم از دوری هم،
بد ترینش این بود که بیرحس نشدم سه تا آمپول زدن به کمرم بازم درد داشتم چون دوساعتم درد طبیعی کشیدم
بعدش نمیدونم چن ساعت گذشت به خس و خس به هوش اومدم دیدم صدای دخترم نمیاد زدم زیر گریه گفتم حتما چیزی شده
بهترینش هم این بود که تا شوهرم منو دید زد زیر گریه و همم اینکه دخترمو دیدممم
ثبت احوال آریا مهر ثبت کرد یا خودتون اینطوری صدا میزنید؟
برای من بدترین درد همون بخیه بود یعنی روز زایمان من درد و تحمل کردم یه ذره ناله نکردم موقع برش هم نفهمیدم ولی خوب دکترم دوتا آمپول بیحسی زد ولی باز درد داشتم موقع بخیه زدن دکترم گفت دوست بیحس نمیشه برای همین حس میکنی من نزدیک ۲ ساعت بخیه خوردم خیلی بد بود
قشنگ ترینش این بود همسرم بخاطرم سه روز نخوابیده بود توی بیمارستان خیلی گریم گرفته بود همش میگفت دیدی تموم شد الان بچت بغلته 😅💖
بهترینش لحظه تولد پسرم ..بدترینشاینکه اونجا نگهش داشتن و با خودم مرخص نشد ..خاطره بد زیاد دارم
من دوتا بچه دارم بدترینش موقع زایمان مرسانا دردی بود که۱۰ساعت تمام کشیدم وقشنگترین موقعی بود که روشو بازکردم ودیدم چقد قشنگ وصورتیه
موقع دنیا اومدن مهرسام دهانه رحمم پاره شد دوساعت تمام شکممو فشارمیدادن خیلی اذیت شدم خیلی وقشنگترینش موقعی بود که رفتم داخل اتاق بخش وپسرمو بغل کردم وعکسشو واسه شوهرم فرستادم
بهترینش لحضه ای ک آرکان و گذاشتن بغلم و من نا نداشتم ولی گریه شوق میکردم
بد ترینش راه رفتن بعد از عمل سزارین ک مرگ و جلو چشمات میبینی
بد ترین چون زایمان طبیعی بودم خیلی معاینه ام کردن و واقعا بیشتر از ۷۰ دفعه معاینه ام کردن دو زور تو بیمارستان درد داشتم تا زایمان کردم با آمپول فشار
و قشنگ ترینش این که چون خودم تک دختر بوم خدا بهم یه دختر ناز دادم خوارد شکر دکتر معاینه کرد و سالم بود و حتی زردی هم نداشت و اینگونه بود من یه خواهر .دختر .و یه دوست کوچولو برای خودم به دنیا آوردم بازم خدارو شکر برای این نعمت زیبا
برای من روز زایمانم زیاد خوب نبود دخترام نارس ب دنیا اومدن حتی نزاشتن ببینمشون زودی رفتن دستگاه حتی به خاطر شرایط خودم مرخصم نمیکردن ودخترام کلی تو دستگاه موندن روزای سختی رو گذروندم ولی خداروشکر گذشت اون روزا ولی خیلی دلم میخواست بچه هامو بزارن توبغلم وشیرشون بدم
قشنگترینش پسرمو گذاشتن رو سینه م منم زایمان طبیعی بودم و درد بخیه زدنو یلدمه اما به پسرم نگاه میکردم قابل تحمل بود برام
ولی بدترینش اینه که به محضی که بچه مو گذاشتن رو سینه م یهو اتاقم شلوغ شد و ماما و پرستار جیغ جیغ که رحمش جم نمیشه چیکار کنیم بگید دکتر برگرده اگه رحمش جم نشه باید بره اتاق عمل یعنی گفتم مردم😮💨🥺خیلی غصه پسرمو خوردم اما شکر به خیر گذشت ولی اون صحنه ها که نزذیک ۱۰نفر باهم تو اتاق بودن و دونفر پاهامو گرفته بودن و دونفر امپول تزریق میکردن داخل رحمم برلی جم شدن و اینا اصلاااا یادم نمیره
بدترینش این بود دکتری ک بی حسم کرد اصلا چک نکرد بی حس شدم یا ن
هر چی میگفتم بی حس نشدم ب پرستار و دکتر محل نمیدادن میگفتن تلقین میکنی تیغ کشید رو شکمم میگفتم درد دارم آخر سر جیغ کشیدم رفتن دکتر آوردن بیهوشم کردن گفتم زنده بیرون نمیام از دست اینا
چشام وا کروم نمیدونم چقدر گذشته بود گفتم حتما بلایی سر بچم آوردن صدا میزدم بچم کجاست میگفتن همینجلست باور نمیکردم تا وقتی دیدمش
قشنگ ترينش صورت داغ دخترم بود كه گذاشتن روي صورتم و بااينكه شهرغريب بودم از در اتاق عمل اومدم بيرون بيمارستان پر بود از فاميلاي شوهرم و دوستاي دور و نزديكمون
بدترينش اين بود كه زايمان زودرس شدم و باشكم پاره دست خالي از بيمارستان مرخص شدم و ٣روز دخترمو نديدم
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.