۱۷ پاسخ

من بیمارستان صولتی زایمان کردم ینییی آشغالدونیییی اصلا رسیدگی نمیکردن لعنتیا باید جیغ و داد میکردم بعد بیان
من اصلا خاطره خوبی از روز زایمانم ندارم انقد که درد وحشتناک داشتم فقط ی قشنگیش که فرشته زندگیم رو دادن بغلم جز اون هیچ خاطره خوب ندارم

منکه نمیبخشم خیلیا رو تو بیمارستان اخلاق زیر صفر

من ماما نگه داشت تا 42هقته ب زور ب خواست خودم بستری شدن بعد کلی معاینه سوزن فشار. قرص زیر زبونی کیسه ابم پاره کردن آخرم سزارین. بدون پمپ درد. نکبتا ی مسکن نمیزدن ی دفع هم زدن سرم بستن

اینکه از ۱۱ شب ناشتا بودم، دکترم گفته بود ۵:۳۰ بیمارستان باش، دوتا عمل اورژانسی بود، پزشک بیمارستانم نبود همشونو دکتر من عمل کرد، سه چهار نفرم قبل من رسیدن، ساعت ۱:۳۰ بود تازه منو بردن عمل دیگه از گرسنگی و حالت تهوع داشتم میمردم، ولی تا عطرین بدنیا اومد گذاشتن رو سینه ام انگار تازه متولد شدم🥹

من صولت بودم و زایمانم سز بود
اما خب پسرم زود تشریف فرما شد و طبیعی زاییدم🤣 به شدت راضیم
از نگهبان جلودر بگیر (تا دید دولا دولا راه میرم زود اسانسور رو اماده کرد خودش تا بخش زایمان اومد باهامون) تا مامایی که کمک کرد کنارم بود تا دکترم برسه همسر و مامانمم ک حین زایمان پیشم بودن
۴ساعته زایمان کردم
چون از طبیعی میترسیدم و هیچ اطلاعاتی هم راجبش نداشتم خیلی کمک حالم بودن پرستار و ماما

اما خب اگ بچه دوم یه روزی بخام میرم سزارین اصلا نمیتونم طبیعی رو هضم کنم

والله من اوا رفتم صولت خونریزی داشتم ۳ ساعت منو الاف کردم الاف واقعی ها بعدش فشنگ فرار کردم از دستشون لامصب زندادن اوین بود. رفتم مطب دکتر منو فرستاد میلاد خدا شاهده از لحظه ورود مثل پروانه دورم چرخیدن تا وقتی مرخص شم و بهترین خاطرم بود ارزش اون همه پولو داشت

شکر الحمدلله شوهرم برد بیمارستان میلاد دکترمم المیراقنادان بود
میتونم بگم بهترین خاطرات زندگیم بعد ماه عسلمون، زابمان بود
راضی بودم کلا
درباره خاطره دومت هم همه اونجور بودن منم تا چندماه بعد زایمان بازشکمم گنده بود😃😃

من روز زایمانم اصلا درد نداشتم فقط معاینه میکردن خونریزی میکردم دردم میگرفت بعد پاره کردن کیسه آبم فقط یه ساعت درد کشیدم دخترم بدنیا اومد بعدش مصیبتم شروع شد دکتر کثافت گذاشت رفت نیم ساعت باز موندم جفت بچه سرد شد چسبید به رحمم آخرشم پاره شد گفتن همراه خونریزیت تا ۴۰ روز میوفته ولی متاسفانه نیوفتاده بود یک سال بعد زایمانم بادرد شدید راهی بیمارستان شدم و گفتن یه کیست بزرگ داری باید اورژانسی عمل بشی انقدر دست دست کردن کیستم ترکید رفتم اتاق عمل شکممو باز کردن دیدن به جز کیست رحم و روده ام از چسبندگی زیاد چسبیده بهم خلاصه ۴ ساعت تو اتاق عمل بودم و تو یه روز ۳تا عمل شدم بعد عمل هم چون ازم معاینه نخاعی کشیده بودن بدون رضایت سردرد شدید شدم آوردن یه آمپول بدون تست حساسیت بهم زدن نفسم بند اومد و ریه ام آب آورد یه هفته هم بخاطر اون تو یه بیمارستان دیگه بستری شدم دخترمو میاوردن بهش شیر میدادم میبردن خونه خریت بعضی از دکترا آدمو تا پای مرگ هم میبره

من بیمارستانم با اینکه دولتی بود عااالی بود ، دکترم ، ماما ، یعنی از همون لحظه که وارد بیمارستان بودم و دو شبی ک اونجا بودم تا لحظه ای که خارج بشم خداروشکر همه چی عالی بود
فقط شوهرم رید تو اعصابم اونروز و هیچوقت یادم نمیره

تا چن ماه بعد زایمان شکم هستش عزیزم
و گاهی هم کلا شکم میمونه .

من از بخش زایشگاه متنفرم با اینکه پرسنل و همه خوبن بودن ولی من چون دهانه رحمم باز نمید و البته چون لگنم کوچیک باز نمیشد اونا منتظر بودن با اینکه دوقلو داشتم ااونا میگفتن ن باید دهانه رحم باز بشه چون تو ۸ ماه دردم گرفته بود کلیک کرده بودن رو دهانه رحم هرچی هم میگفتم میگفتن ن عمل نمی‌کنیم دکتر خودم رفته بود مرخصی دکتر شیف خیلی خوب بود هم دستش هم واقعا اخلاقش ولی دیده بود خانواده خیلی دارن دعوا میکنن پشت زایشگاه چون من واقعا درد داشتم و دهانه رحم اصلا باز نمیشد اونام شکایت کرده بودن دکتر ترسیده بود میگفت اگه برا خودش یا بچه هاش مشکلی پیش بیاد اینا منو ول نمیکنن فقط همین قسمت بد بود مگر ن بقیش خیلی خوب بود

منم طبیعی بودم و شدیداً حالم بد بود بخیه زیاد خوردم اصلا نمی‌تونستم بشینم یا راه برم بچم بستری بود نمی‌تونستم شب بمونم پیشش پرستار در اومد گفت مگه سزارین بودی که نمیای به بچت شیر بدی داری بهش شیر خشک میدی
هیچوقت نمیبخشمش واسه اینکه هیچکس به اندازه خود مادر دلسوز بچش نیست و من واقعا حالم بد بود حتی نمی‌تونستم بایستم رو پا تا یک هفته نمی‌تونستم نفس بکشم 😔

اینکه بچم زردی داشت بهم گفتن میخواستی ی شوهر خوب انتخاب کنی چون گروه خونی من منفیه برای همسرم مثبت آنقدر سر زردی منو ترسونذن زردیش ۱۲ بود حتی بهم گفتن بچه ای بعدی از این بیشتر میشه ی راست می‌ره زیر دستگاه نمیبخشمشون

تو اتاق عمل ب دنده ام فشار آوردن تا ۳ماه فقط اشک می‌ریختم از درد نمیتونستم تکون بخورم بچمو شیر بدم

من قبل ازبارداریم چربی شکمی داشتم ولی توبارداریم اصلا مشکلی نداشتم سونو هم هرجارفتم هیچ مسکلی نداشتم ولی توبیمارستان هرکسی میومد دستگاه ضربان قلب بچه رو وصل کنه روشکمم میگفت وای بااین چربی شکم چرا حامله شدی ومن چقدرخجالت میکشیدم فقط یکیشون خیلی خوب بود وخیلی باهام راه میومد ومهربان بود خداخیرش بده

واا خب جواب میدادب میگفتی تازه زایدم میخواستی باربی باشم.

ندارم

سوال های مرتبط

مامان بردیا مامان بردیا ۸ ماهگی
مامانا بیاین از خاطرات زایمان بگین !!!
به موقع ب دنیا اومد یا زودتر؟؟
اماده بودین ؟؟؟
من دکتر بهم گفته بود یک آذر بیا برا سزارین
خونم نیشابوره
دقیقاً ۲۳ آبان گفتم برم قوچان خونه مامانم یکم ب خودم برسم خوشگل کنم موهام رنگ کنم اصلاح کنم و لباس خوشگل برا خودم بگیرم ک پسرم مامانش خوشگل ببینه
۲۳ ساعت ۱۲و نیم رسیدم قوچان جاتون خالی مامانم واسم جیگر پخته بود ب شدت هو گرسنه بودم ب مامانم گفتم سفره پهن کن تا سرویس بهداشتی برم
چشتون روز بعد نبینه رفتم دست‌شویی یکم خون ریزی کردم
کل جونم ترسیده شد مامانم گفت طبیعی ولی ترسیدم گفتم باید برم بیمارستان فوری رفتم معاینه کردن گفتن ک بله پسری عجله داره دهانه رحم باز شده
منم چون سزارین بودم بخاطر شرایط خاص گفتن هرچه زودتر برین مشهد بیمارستانی ک وقت دارین دیگ باهمون سروضع راهی مشهد شدم ۵ رسیدم معاینه کردن گفتم باید فوری سزارین شی چون نیاید اصلا درد بکشی منو میگی کل جونم استرس که نه ساک خودم هست نه بچه باید چیکار کنم گفتن باید بستری شی خانواده میرن میارن دیگ خدارو شکر من هفته قبل ساک بیمارستان پسرم آماده کردم خونه داداشم گذاشتم اونم بنده خدا فوری آورد حالا از شانس دکتر خودمم مسافرت بود همش استرس دیگ ساعت ۹ رفتم اتاق عمل و بی هوشی و زایمان ساعت ۱۰ گل پسرم عجولم دیدم و عشق در نگاه اول تجربه کردم 😍😍😍 خدارو شکر کردم بابت وجودش و بهترین حس دنیا رو داشتم ❤️❤️❤️
مامان آیلی.    👧🏻 و آیری.    👦🏻 مامان آیلی. 👧🏻 و آیری. 👦🏻 ۱۰ ماهگی
یه خاطره یادم اومد هنوزم از حقیقت بودنش تو شوکم……………🫠


من کل دوران بارداریم یا خونریزی داشتم یالکه بینی.میرفتم پیش دکتر نصیری خدا جوابشو بده خیلی منو میترسوند بار آخر ۳۰ هفته بودم رفتم پیشش گفت دیگه نباید خونریزی داشته باشی اگر لکه بینی یاخونریزی داشتی برو بیمارستان بچه داره میاد🤦🏻‍♀️
زد من هفته ۳۴ یکم خونریزی کردم صبح جمعه بود خدا نصیب هیشکی نکنه رفتیم قائم زنگ زدن به نصیری گفت نه میام نه شما قبولش کنین بفرستینش علوی
مادرم گریه میکنه/مادرشوهرم خودشو میزنه که این بره علوی یا خودش میمونه یا بچه اینارو میکشن.رفتم بستریم کردن هی میان برا تست رحم میگم دست بزنین خودمو میکشم میفرستن سونو. اینا به کنار خب



یکی دوساعت بعد یه دختر۱۶ ساله آوردن اصفهانی بود اصالتش ولی عروس اردبیل شده بود.۴۱ هفته رو داشت پرمیکرد بچش دختربود ولی اصلا علایم زایمان نداشت
به طفلی آمپول فشار زدن هرکاری کردن اصلا رحم از پنج سانت تکون نخورد.دو سه ساعت گذشت اینم هی اذیت داشت ولی اصلا علائم زایمان نداشت.مامای بیمارستان اومد معاینه کرد گفت نه نمیتونم ریسک کنم بچه تو خطره اتاق رو خلوت کنین زنگ بزنین شوهرش.منو انداختن یه اتاق دیگه شوهرش اومد .اقا این دوساعت نگذشت زایمان کرد
بعدا فهمیدیم شوهرش رو خواستن برا رابطه🤦🏻‍♀️ماماعه گفته رابطه دهانه رحم رو باز میکنه
الان گاهی که یادم میاد تعجب میکنم