پارت ۳
که یهو یه زور عجیبی بهم اومد و به شوهرم گفتم بچه رو بگیر که الان میوفته رو زمین، همونجا تو کوچه شوهرم شلوارم رو کشید پایین و بچه رو گرفت و همونجا زایمان کردم. حالا تو همون شرایط دیدم بچه نفس نمیکشه و پاهامم همینجوری باز وسط کوچه بچه رو گرفتم بغلم و از پاهاش اویزون کردم و تند تند زدم پشتش و یه گریه ای کرد و خیالم راحت شد.
دیگه زیر بغلم رو گرفتن و بردنم تو خونه و رو تخت خوابیدم و همه جا شده بود دریای خون انگار پنج شش تا گوسفند سر بریدی، زنگ زدیم اورژانس اومد خونه و بند ناف رو برید و بردنم بیمارستان برای خارج کردن جفت و چون زمان زیادی از زایمان گذشته بود خیلی سخت جفت خارج شد و از زایمان بیشتر درد داشت.
در عرض یک ربع زایمان کردم ولی پر از استرس و تو یه شرایط وحشتناک...

مگه میشهههه🤐🙄

واقعا چقدسخت وعجیب مگه میشه اخه میگن جفت بمونه میره سردل ادم میمیره

چقدر مامانش و شوهرش بیخیال بودن وااای
حالا شوهره بکنار مامانه نمیفهمیده

اره بابا از این اتفاق ها برا دوستام زیاد افتاده داخل ماشین زایمان کردن چندین نفر🤣

الکیه فقط میخاست ابروی هرچه مشهدی رو ببره ابرو نذاشت برای ما 😂😂😂😂😂😂😂😂

یاخدا این چی بود دیگه😶

داستان بود یا واقعیت

جدی میگی😐😐😐مگه میشه شلوارتو وسط کوچه بکشه پایین بگه بزا😮شاخ درآوردم

مگه داریممم

پشمام
پشمام
پشمام
پشمام
پشمام

سر کاریه

ینی چی کسی تو کوچه نبود ک شما زایمان کردی اونم لخت با پای باز؟؟🫤

چرا دروغ میگی؟😐
تو تاپیکات گفتی سزارینی هستی
خاک تو سرت واقعا

حقیقت داره؟

😐😐😐😐

چجوری توی کوچه اخه هیچکس نبود ببینه؟