سوال های مرتبط

مامان نخودچه👼🏻🍼 مامان نخودچه👼🏻🍼 ۱۶ ماهگی
امشب الهی ک بمیرم واسه ای حالم🥲💔

اخرین باری ک پسرم بستری شده بود زمانی بود ک بدنیا اومده بود زود ب دنیا اومد و ب مدت ۷ روز بستری شد چون ریه هاش مشکل داشت
و تو این نه ماه تنها مشکلش سرماخوردگی بود ک تقریبا هر ب دوماه درگیرش میشد
دیشب بردیمش دکتر ی سیتریزین دادو یدونه اسپرع بینی
امشب خیلی بی قراری کرد خیلی و در کمال ناباروری شوهرم گفت ببریمش دکتر نمیتونس نفس بکشه همش بهونه می‌گرفت
شوهرم کلا زیاد اهل دکتر نيست.
ساعت دو شب حرکت کردیم سمت بیمارستان اول گفتن همچیش خوبه چون نه تب داشت نه هیچی بعدش ک علائمش و گفتیم گفت برید رادیولوژی عکس از سینش بگیرید وقتی دکتر عکسو دیده بود
گفت س روز بايد بستری بشه عفونت کرده ریه هاش
و قلب من از جا کنده شد💔
دردناک ترش اونجاست ک امروز همسایه مادر شوهرم و خاله شوهرم دیدنش بعد چند وقت
و کلا خونه مادرشوهرم بودم
حالا شوهرم اومده تو بیمارستان داره با من دعوا میکنه🫠
آخه الان خودم دارم از غصه دق میکنم چرا باید بیاد بگه ک من مقصرم😔
لطفا برای پسرم آیت الکرسی یا صلوات بخونید🫠
مامان اَسرا مامان اَسرا ۸ ماهگی
مامانا از کار خدا حیرت کردم بگم باورتون نمیشه

زنداداشم حامله بود و کلی دکتر رفت که پسر بشه آخر هم نتیجه گرف و سونو گرفتن بچه پسر بود داداشم ب کل فامیل شیرینی داد چون قبلش سه تا دختر داشت بعد هفته پیش دوباره رفتن سونو گفتن بچه پسره و بریچ هست وقت سزارین دادن واس پنجشنبه ای که گذشت ولی زنداداشم گف تا وقتی دردام شروع نشده نمیرم بعد ساعت 12 دیشب داداش شروع شده تا داداشم ماشینو روشن کنه و برن نیم ساعت هم نشده که پای بچه بیرون اومده مامانمم که باهاش بود و از زنای قدیمی هست زود زنداداشمو خوابونده بعد اونی یکی پاش بیرون میومد که مامانم اونو هم بیرون آورده بعد بچه گیر کرده مامانمم دستاشو آورده بیرون فقد سر بچه مونده بود اونو هم کشیده بود بیرون زنداداشمم بیهوش شده بود از درد مامانم گف هرکاری کردم جفته نمیومد از داداشم کمک گرفته اونم شکم زنشو فشار داده مامانم جفته رو کشیده و خلاصه در کمال تعجب دختر نازمون تو ماشین ب دنیا اومد و بردن بیمارستان کمالی کرج
مامان جوجه فلفلی🫑 مامان جوجه فلفلی🫑 ۱۵ ماهگی
منم هر دفعه هی میرفتم ان اس تی هی ۴۰۰تومن پول بده خلاصه جیبمون رو خالی کردن همش استرس همش ترس که نکنه زایمان زود رس باشه هی حرکت بچه کم میشد من باید یه چیز شیرین میخوردم که حرکت کنه دوباره حرکت نداشت باز بیمارستان ان اس تی دیگه دو ۳۸ هفته بودم رفتم ان اس تی بیمترستان تامین اجتماعی دیدم حرکت بچه خوبه صدای قلبش اوکی یکدفعه یه ماما اومد گفت خااااانم میخکوب شدم گفت سریع باید بری بیمارستان دولتی بستری بشی احتمال داره بچت خفه بشه حالا منو بگوووو دست پام میلرزید از ترس گفت چون انسولین میزنی بچه داره خفه میشه انقدر منو ترسوند گفتم نه دکترم ۱۷ شهریور بهم نوبت داده الان ۸شهریوره گفت نه سریع باید بری بستری بشی مامانم چند روز بود اومده بود پیشم خلاصه نمیزاشتن از بیمارستان بیرون بیام زنگ زدم به شوهرم اومد پرستارا گفتن بچه جونش در خطره سریع خانمت باید بستری بشه من قبول نمیکردم گفتم بابا بچه همه چیش خوبه اینا چرتو پرت میگن دکترم ۱۷ شهریور نوبت سزارین داده منم همینجوری اومدم ان اس تی کاشکی نمیومدم شوهرمم ترسیده بود خلاصه با رضایت دادن اومدیم بیرون دیدم گوشیم زنگخورد از بیمارستان بود گفتن خانم شما باید بستری بشی با ما تماس گرفتن که چون انسولین میزنی باید بچه رو سریع در بیاریم تو دلم گفتم چه غلطی کردم رفتم بیمارستان هی زنگ رو زنگ‌از بیمارستان دیگه شوهرمم گفت خانم بیا از خر شیطون پایین برو بستری شوو گفتم بمیرم بیمارستان دولتی نمیرم که به زور طبیعی بچمو در بیارن نمیخوام مامانم بنده خدا اعتقاد به استخاره داره گفت بزار استخاره بگیرم گرفت گفت بد در اومده بیمارستان دولتی .دیگه شبونه زنگ زدم منشی دکترم گفتم والا اینجوری شده زنگ زد به دکتر گفت فردا سریع بیاد بیمارستان خصوصی عملش کنم