۲ پاسخ

منم همینجور بودم گلم . پسرمم بدنیا اومد بیست روز بیمارستان بستری شد بخاطر عفونت .بعدش هم که ترخیص شد تا
چهارماهگی شب و روز گریه میکرد و عادت کرد به پا. حسرت یک ربع خواب راحت داشتم. دیگه حال روحیم در حدی بود ک داشتم میمردم و فکر نمی‌کردم روزای عادی برگرده. اما شکر خدا ب مرور همه چی درست شد. بالاخره هورمونها تغییر کرده سعی کن زیاد تنها نمونی. حداقل هفته ای یکی دوبار بچه ها رو بذار پیش کسی با همسرت دوتایی برید بیرون. بهت قول میدم این روزای سخت خیلی زود میگذره عزیزم

واااااای منم اینجوری بودم
یکسره شب و روز گریه خوراکم بود ولی خدارو شکر بعد از چهل روز اوکی شدم.
سعی کن تنها نباشی دورت شلوغ باشه
بچه هارو بزار پیش کسی یه چند ساعت با همسرت برید بیرون خلوت کنید
با اطرافیانت حرف بزن نریز تو خودت
اینارو کسی داره بهت میگه که فکر می‌کرد دیگه هیچی درست نمیشه همیشه وضعیت اینه

ولی الان به اون روزها که فکر میکنم خندم میگیره میگم چقدر دیوانه بودم

من آنقدر حالم بد بود که شیرم خشک شد بیشتر از دوماه نتونستم شیر بدم اونم با زور


نگران نباش میگذره
فقط خودت باید به خودت کمک کنی

سوال های مرتبط

مامان آوین. و آیما مامان آوین. و آیما ۴ سالگی