خانما یه نظری بهم میدین بگین که شما جای من بودین چیکار میکردین
دخترم یک ماه دیگه میشه دو سالش یدفعه غذا هارو از تو بشقاب چنگ میزنه یا بشقابو چپه میکنه دعواش کردم فاییده نداشت به خوبی گفتم فاییده نداشت
بازم با صحبت و حرف میگم اینکارو نمیکنه ولی دعواش که میکنن دوباره تکرار میکنه
امشب خونه مادر شوهرم بودیم دخترم بشقاب پدر شوهرمو چپه کرد توش پست تخمه بود گفت چرا اینکار کردی فلان گفت شما هیچی بهش نمیگین من یودم دوتا میزدم پشت دستش دو یواش زد پشت دستش
دوباره سر سفره شام ابگوشت داشتن تموم کرده بودن دخترم دوتا لقمه ته ظرف خودش بود پرتش کرد پدر شوهرم دعواش کرد دلانا دعواش کنی بدتر لج میکنه
دوباره رفت یه کاسه رو پرت کرد توشم یدونه سیب بود با یکم اب
پدرشوهرم سه تا محکم زد رو دست دخترم تق تق صدا میداد
بچم گریه شد اینقدر گریهههههه کرد
منم هیچی نگفتم فقط دلم طاقت نیاورد گریم گرفت 😔😔
چیکار کنم میدونم کارش اشتباه بود ولی بچه اینقدر رو که نمیزننن

۱۴ پاسخ

بچع دو سالع دعوا نداره باید پیشش باشی ازش بگیری نزاری پرتش کنه همین

کاش پیامتو نمیخوندم.خدا لعنت کنه هر کسی بچه رو بخواد دعوا کنه.چه برسه کتک.یه مشت روانی که عقده هاشونو میخوان روی بچه خالی کنن...

دعوا تا زدن فرق میکنه...حق زدن نداشت مگر کیه که بخواد بچه دوساله رو بزنه..مگر بچه میفهمه....دیگه پات رو اونجا نزار به خودت و بچت شخصیت بده تا یاد بگیرن دیگه این کار رو نکنن....وگرنه اگر کنار بیای همیشه رو بچت دست بلند میکنن.....بزار بفهمن که شما ناراحت شدی

همین امروز یه مطلب خوندم که این کار کاملا طبیعیه. دختر منم همین کارو میکنه منم موقع غذا خوردن مشغولش میکنم‌تا نریزه

اولا که نباید اجازه میدادی کسی بچت رو بزنه واقعا ناراحت شدم از اینکه اونجا بودی و اجازه دادی بچت بزنن مگر بچت یتیم و بی کس دوما اقتضای سنش هستش اصلا دعوا و صحبت و اینا فایده نداره اصلاااا
فقط میتونی داستان براش بگی و وقتی این کارو کرد یا حواسش پرت کنی یا مثلا کلا بی توجه باشی به این داستانش
من والا خونه پدرم کم میرم چون اونجا گاهی میخندن و بچم مسخره میکنن با این حال من محکم همونجا میگم خنده نداره یا حق ندارید بچه منو مسخره کنید و....ولی وقتی میبینم لج میکنن کم تر میرم
واقعا بعنوان یک مادر توقع نداشتم دفاع نکنی از بچت
شده صبح زنگ بزن بهشون و محکم و قاطع دعوا کن باهاشون
به شوهرت ام بگک ترخدا نترس اجازه نده بچت تو سری خور و ترسو و بی اعتماد ب نفس بار بیاد

همیچین‌کاری با بچه‌من‌کسی بکنه پامو‌خونه اش نمیزارم‌حتی پدر مادر خودم‌نمیدونم‌این‌قدیمی ها چه اصراری به زدن‌بچه دارن انگار خودشون زدن چه نسل شاهانه ای تحویل جامعه دادن این جیزا هم‌برا سن بچه ات طبیعیه اون روز ماهان چایی خورد لیوان چایی و پرت کرد هوا نمیدونستم‌کجا بدوام تا لیوان و‌بگیرم همه چیز و‌پرت میکنه و چاره نتونستم‌پیدا کنم هنوز

به نظرم نرو یه مدت
تربیت وظیفه پدرو مادره ن پدر بزرگ،بگو اگه لازم به تربیت بود خودم هستمو میدونم با هر سن بچه ایی چ رفتاری داشته باشم ،نزار هرکسی ب بچت بی احترامی کنه

من خودم بچمو دعوا می‌کنم پسرمم دقیق همین کار هارو میکنه ولی کسی حق نداره بچمو دعوا کنه اگر چیزی بهش بگن بدم میاد حتی شوهرم که دعواش میکنه تو جمع من میگم جلو همه برا چی اینکار کردی تا کسی شخصیت بچمو خورد نکنه مادر با همه فرق داره به نظرم توام سری بعد سری بگو ااا مامان کار بد نکن همین ولی اکر دیدی میخوان دعواش کنن واکنش نشون بده بگو اینجور بچم سرخورده میشه تا دیگ از این کارها نکنن

عزیزم باید ناراحت میشدی هیچ کس جز پدر و مادر نباید بچرو بزنه یا سرش داد بزنه چطور چی،ی نگفتی یا اجازه دادی خب بچس مگه می فهمه زیاد نرید خونه مادرشوهرت شوهرم چیزی نگفت عجیبه من بودم ناراحت میشدم به شوهرم می گفتم دیر به دیر بریم خونشون یعنی چی اون بچس برو تحقیق کن بخون و ببببین تو این سن لجبازی دارن من اصلا این حرکت نپسندیدم

خب وقتی کار بد رو انجام داد شما قبل پدرشوهرتون عکس العمل نشون میدادین حالا هر جور شده یه اخمی یا تذکری چیزی به بچه نشون میدادی ..نشستی نگاه کردی؟خب اونم عصبی شد زد
مردای قدیم اعصاب ندارن باید حواست به کارای بچتم باشه دیگه تعارف نداریم‌که

واقعا چرا اجازه میدی بچتوبزنن میخوای عادت کنن به زدنش این سری واکنش نشون بده باشوهرتم دعواکن نترس نترس نترس

من که در کل اجازه نمیدم کسی بچم و حتی اخم کنه
جای تو بودم فعلا نمی‌رفتم میگفتم هروقت بزرگ تر شد میام دیگه

وا زدن نداره که بچس هنوز کوچیکه خوب و بدا که هنوز نمیفهمه مطمئن باش وقتی عقلش برسه اینکارا نمیکنه شمام بشین خونه دیگه خونه پدرشوهرت نرو رفتی هم یه سر بزن و برگرد وقتی اینقد حساسن نمون

واکنش شوهرت چی بود؟

سوال های مرتبط

مامان hamta مامان hamta ۲ سالگی
مثل همیشه دلم گرفته ولی امشب تپش قلب دارم از پشت شونم تا کل دستام درد میکنه. دخترم پیش عمش بود اوردش خونه دختر جاریمم باهاش بود همتا گریه کرد که دختر عموشم بیاد اومدن بالا بازی کردن عموش اومد دخترشو ببره انقد دخترم به عموش چسپیده بود که با خودش بپردتش ولی اصلا نه تعارفی نزد نه هیچی دخترم چنان گریه و جیغ میکشید نزدیک بود غش کنه ولی عموش نبردش بخدا من ضعف کردم سرش و زد به در جیغ میکشید عموش رفت تا نیم ساعت همتا جیغ میزد دستشو فشار میداد دندوناشو به هم میکشید کل بدنمو و از عصبانیت گاز گرفت که الان جای دندونش رو بدنم مونده موهامو کشید دستاش پر بود از موهام انگار فشار عصبی بهش وارد شد تا حالا اینجوری ندیدمش انقد جیغ زد گوشع لبش پارش کل لباسم خونی شد .دارم با گریه مینویسم امشب احساس کردم دخترم دیوونه شد احساس کردم جنون گرفت .پا به پاش گریه کردم.از بردارشوهرم و دخترش متنفر شدم چرا انقد دخترم زجه زد حداقل یه دور با ماشینش میگردوندش تا لحظه خوابش هی میگفت بریم عمو .حالم ازشون به هم میخوره .اینجاش منو سوزوند با گریه ویس فرستادم واس شوهرم قضیه رو گفتم حتی جای دندون گرفتن دخترم و رو بدنم فرستادم .حتی فیلم از جیغ زدنای دخترم فرستاد فقط نوشت چقد این دختر بد عادت شده .خیلی سوختم امشب..و