۴ پاسخ

بخاطر اون افسردگی که گرفتی شاید نگرانه دوباره افسردگی بگیری
این مردا همشون اینجورین ول کن
من خودم تا سه ماه شوهرم باور نمی‌کرد همش میگفت بزار ببینیم بچس یا نه
ول کنا خواهر فکر خودت باش

شوهر منم از وقتی فهمید سر دخترم هی می‌پرسید بچه چیه دختر پسر اسمش چیه یا میگفتم وای الان نی نی داریم با ذوقااااا میگف خب بابا توام دیدی اصلا نی نی نبود حرفای خیلی بدتررررر راست میگی تحملش واقعا سخته اما ی کاری کن برا خودت

مردا نمیتونن مارو درک کنن،من با اینکه خیییلی شوهرم هوامو داره و اینا بازم وقتی ک اعصاب ندارم یا خیلی خسته ام میگه تو خودت باید به خودت کمک کنی،باورش نمیشه من هورمونام بهم ریخته🥲

اینهاعلاعم افسردگیته حساس نباش منم مثل توام الان نشستم توخونه احساس میکنم گلوم میخادبیادهم امشبم یه عروسی ازفامیلهای نزدیک دعوتیم انقدافسردگیم شدید شده نشستم دعامیکنم شوهرم منونبره عروسی 😔
البته منم زایمان قبلیم افسردگی گرفتم

سوال های مرتبط

مامان سامیار👶🏻🩵 مامان سامیار👶🏻🩵 هفته سی‌وهفتم بارداری
ی سوال میپرسم بگید مشکل از منه یا اطرافیان امشب شوهرم گفت بریم پیاده روی مثل هرشب (میریم دنبال مامانم بعد میریم پارک پیاده رویی) بعدش همین که سوار ماشین شدم از شیشه سمت خودم دوتا پسر دیدم بستنی دستشون بود ضعف رفتم بگم اولین بار بود آنقدر دلم ی چیزی میخواست تو بارداریم اولین ویارم بود بعد رو به شوهرم گفتم وای چقدر دلم بستنی خواست از این سوپرمارکتیا نهایت بستنی شیری ۲۰ تومنه بعد گفت نه پول ندارم چک دارم اصلا آدم خسیسی نیست منم شکه شدم زدم زیر گریه تو دل خودم باورم نمیشد بعد رومو کردم به شیشه اشک ریختم تو دلم ساک ساکت هی زد به دستم هی زد تو دستم منم عصبی شدم زدم تو دستش داد زدم گفتم ی دقیقه تو خودمم ولم کن دیگه دیدم همون لحظه مامانم از در اومد بیرون سوار ماشین شد گفت چی شده گفتم بهش که بستنی خواستم و .... بعد اونم ساکت بود هیچی نگفت آخرش که داشتیم برمیگشتیم بعد من گفتم مامان امشب حال نداشتیا برگشت گفت چرا جلو در خونه من داد زدی مگه من تاحالا جلو در خونت داد زدم تو عن منی و خفه شو اینا حالا نمی‌دونم مشکلل از منه یا از بقیه