۷ پاسخ

دختر من هم دیگه میگفت از خونه بیرون نریم تا یک هفته پیش دیدم بدجور منو زندانی خونه کرده دیگع بلند شدم امدیم خونه بابام ، اینجا بردمش پارک ،دلش میخواست بره قلعه بادی ، به بهانه قلعه بادی رفتیم سوار هم نشد منم اصلا اصرارش نکردم یکساعت فقط نگاه میکرد بعد رفتیم سرسره سواری
چندشب بردمش حالا خوب شده دیگه میگه خونه خودمون نریم😂😂

دختر منم ی مدتی همینجور بود دیگه خوب شد

طبیعیه دختر منم تابستونا همش میگفت بریم‌ کوچه یه مدت میگفتم بریم میگفت نه نریم نگو از زنه همسایه و بچه های اون بدش میومد میگفت نریم بعد کم کم با اونا اوکی شد چیزی نیس

تو این سن طبیعیه انگار این حرکتا. بیش از اندازه وابسته و ترسو میشن

سلام عزیزم شبت بخیر
دختر منم ی مدتی تا میرفتم خونه مامانم از در نمیمد داخل خونشون
بعد دبگ بهش گفتم بریم خوراکی بخریم بعد بریم
بعد الان درست شده ی خوراکی میخرم همش مشغول میشه هم میاد خونه مامانم
باید تنوع بدی براشون تا همکاری کنن

فرصت بده دکتر نبر

پسر من یکم زودتر از پسرت اینجور شده بود رو اعصاب بود با وعده میبردیمش...فکر کردم خاطره بدی داره ولی چند بار جایی که باب دلش باشه دوباره بردم بهتر شد الان گاهی مخالفت داره اونم خوشش نیاد نمیبرمش الان بهتر شده نگران نباش

سوال های مرتبط

مامان جوجه طلایی🐥 مامان جوجه طلایی🐥 ۳ سالگی
سلام خانما
من چیکار کنم که بتونم از حق خودمو بچم دفاع کنم یعنی هروقت یادش میوفتم میخوام سرمو بزنم به دیوار
دیروز با دوستم و بچش رفتیم پارک دختر اون بزرگتره من و دوستم یه نیمکت خیلی نزدیک به زمین بازی نشستیم بچه ها برن بازی کنن چشمم به بچم بود دیدم وایستادن تو صف تاب تا نوبتشون بشه یهو دیدم یه خانمه دوقلو داشت با رفتار بد نه ها با مهربونی به بچه ها گفت بچه های من باید باهم سوار بشن بزارید اینا باهم سوار بشن زود پیادشون میکنم یهو دیدم دخترم همینجوری داره با حالت قهر تاز پارک میره بیرون بلندشدم بغلش کردم بغضش ترکید همینجوری آروم اشک میریخت بردمش کنار تاب ولی روم نشد به اون خانمه بگم نوبت بچه من بود فقط داشتم به دختر خودم میگفتم نی نی ها دوقلو هستن و دوست دارن باهم سوار شن مرسی انقدر مهربونی اجازه دادی ولی دخترم گریه میکرد همینجوری بابای بچه ها دید مارو به بچه هاش گفت بسه دیگه پیاده بشین نوبت خانم کوچولوئه ولی مامان بچه ها با اعتماد بنفس گفت نه بچه ها باید ۵ دقیقه بازی کنن الان ۳ دقیقه ازش مونده باز باباشون گفت خوبه دیگه خانمه گفت نه هنوز ۱ دقیقش مونده 😳 من چرا مثل مادر اون بچه ها نیستم اخه دلم برای بچم میسوزه که مادری مثل من داره